سفر به افغانستان

همانطور که از عنوان مشخص است موضوع در مورد یک سفر به افغانستان است البته در قالب معرفی یک کتاب بنام جانستان کابلستان.

جانستان کابلستان
جانستان کابلستان

سالیان نه چندان دور مرزی میان ایران و کشور همسایه ما نبوده است و این نشان از آن است که اشتراکات فرهنگی زیادی بین این ملت با ایران باشد ملتی که هنوز هم افرادی در آن هستند که فارسی را زبان اول آن مرز و بوم می دانند و نه پشتو را.

جانستان کابلستان کتابی است از یک سفر بدون برنامه ریزی قبلی به جایی که روزگاری با نام ایران خوانده می شده است. مردمی از قوم های هَزاره، تاجیک ، پشتو، ازبک، بلوچ و …

سرزمینی که موطن مردان بزرگی ای است چون سنایی و خواجه عبدالله انصاری که نیایش های بی بدیلش همیشه نمونه ای از روابط خالص بندگان با خداوند خویش بوده است.

سفری که  به قول رضا امیر خانی، نویسنده کتاب در زمان انتخابات در سال سیزده هشتاد و هشت برای فرار از بحث های سیاسی آن زمان صورت گرفته است. انصافا روایت بسیار شنیدنی است از آن دیار آشنا. برای من بخش انتخابات زیاد جالب توجه نیامد اما ما بقی آن را با کمال میل خواندم.

روایتی از هرات تا به شهری که گویند عدل اصفهان ما است. شهر مزار شریف، شهر کاشی های فیروزه ای. قصه ای از دیار بلاکش هندوکش. از دیار مردم بسیار رنج دیده تا مردمان پاک دل.

بلاکش هندوکش
عکس از اینجا

سفر از مرز هرات آغاز شده و از همین مرز هم به پایان می رسد. روایت وضعیت مردم، معاش و لهجه ها در این کتاب بصورت بسیار جذابی شرح داده شده است. مثلا زنان را در آن دیار سیاه سر می خوانند و اتوبوس را سصد و سه.

برای چون منی که دوستی در آن دیار دارم و از زبانش بسیار قصه ها از این قوم شنیده بودم کتابی جذاب و پر از درس بود و به قول همان دوست مقبولِ مقبول. روز اولی که عنوان را دیدم آن را به یاد آن دوست خریدم که همیشه نمونه ای از یک هَزاره مهربان بوده است.

در پایان، بخشی از الهی نامه  پیر هرات را بخوانیم که آرامشی است در این وا نفسا

الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، لطف تو ما را عیان.

الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.

الهی! در جلال رحمانی، در کمال سبحانی، نه محتاج زمانی و نه آرزومند مکانی، نه کس به تو ماند و نه به کس مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.

الهی! چون در تو نگرم، از جمله تاج دارانم و چون در خود نگرم، از جمله خاکسارانم، خاک بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم و شیطان را شاد.

الهی! اگر گویم ، ستایش و ثنای تو گویم و اگر جویم، رضای تو جویم.

الهی! اگر طاعت بسی ندارم، اندر دو جهان جز تو کسی ندارم.

الهی! ظاهری داریم بس شوریده و باطنی داریم به خواب غفلت آلوده و دیده ای پر آب، گاهی در آتش می سوزیم و گاهی در آب دیده غرق.

من بی تو دمی قرار نتوانم کرد
احسان تو را شمار نتوانم کرد
گر بر تن من زبان شود هر مویی
یک شکر تو از هزار نتوانم کرد


منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *