• انسان در جستجوی خویشتن

    انسان در جستجوی خویشتن

    داشتم کتاب انسان در جستجوی خویشتن از رولو می را می خواندم، هنوز چند صفحه بیشتر جلو نرفته ام که به فکر پسرکی می افتم که در ساندویچی کار می کرد. دیروز در خیابان ها قدم می زدیم و از آنجایی که دوستدار فلافل  هستیم, از هر فرصتی برای خوردن آن استفاده می کنیم در…

  • داستان کوتاه: تاس

    داستان کوتاه: تاس

    استاد امین نامدار، که امروزه روز خیلی ها او را به عنوان یک مکانیک ماهر می شناسند، سال ها قبل جلوی راهبند زیاد می دیدم جوان خوش قامتی بود با ظاهر ژولیده که اغلب در آسمان سیر می کرد و چشم و چالش آنقدر که به آسمان نگاه می کرد چسبیده بود به تهه سرش.…

  • داستان کوتاه: مقداری خاک

    داستان کوتاه: مقداری خاک

    مرد از هواپیما پیاده شد، باد خشن و گرمی پوستش را آزار داد، سی سال پیش که می رفت، از مهرآباد رفته بود و حالا از فرودگاهی در دل صحرا، پا روی خاک ایران می گذاشت. سوار تاکسی شد، نه خانه پدری بود و نه فامیلی، رفت هتل، هتل لاله کنار بلوار کشاورز. می خواست…

  • بهار 

    بهار 

    آنگاه که بهار آمد و من به دنیا نباشم گل ها به آیین هر سال شکوفا خواهند شد. سرسبزی درختان از بهار پیشین کمتر نخواهد بود. پرندگان مانند هر بهار آواز خواهند خواند. حقیقت نیازی به من ندارد   فرناندو پسوا  شاعر پرتقالی قرن بیستم ترجمه شعر از رامین جهانبگلو برگرفته از کتاب قاشق چای…

  • فقط باور کن  glaube nur

    فقط باور کن glaube nur

    فقط چیزی را باور کن که چشم هایت می بیند و گوش هایت می شنود! نیز باور نکن چیزی را که چشم هایت می بیند و گوش هایت می شنود! و نیز بدان که باور نکردن چیزی گاه می تواند باور کردن چیزی باشد شاعر آلمانی برتولت برشت   ,Glaube nur an das was deine…

  • آنها

    آنها

    گاهی وقت ها،  زمانی که هستند به آنها هیچ نگاهی نمی اندازیم، حتی از دور هم احوال آنها را نمی پرسیم گویی هیچ در زمین خدا نبوده اند و نزیسته اند. تنها زمانی که پنجره مرگ به روی آنها گشوده می شود، می رویم و به آنها سر میزنیم. زمانی که در خاک، در مزاری…

  • پدر یا فرزند

    پدر یا فرزند

    “سلام بابا جان”، جمله ایست شاید از زبان یک پدر به فرزند یا شاید از زبان یک فرزند‌ به پدر، نمیدانم برای کدام یک می نویسم، هیچ کدام حالا در دنیا نیستند، او که، پدرم را می‌گویم سال هاست که در خاک آرمیده است، و فرزندم که هیچ نمی دانم کی بیاید، شاید روزی و…

  • به کتابخانه برو، همه پاک باز بینی!

    به کتابخانه برو، همه پاک باز بینی!

    به کتابخانه برو، همه پاک باز بینی! به کتابخانه رفتم، نشستم، میزی انتخاب کردم، چندی محصل آنجا بودند که برای کنکور درس می خواندند، صبح تا شام، برنامه فقط همین بود، حتا با خود ناهراشان را هم می آوردند بسیار جدی و هدف‌مند لپ‌تاپ هایشان را باز می کردند و با شور و حرارت به…

  • تغییر شغل

    تغییر شغل

    بیست و یکم دی ماه 1402 ، در یک روز نسبتا سرد به اتاق مدیر عامل رفتم و تصمیم گرفتم از فکرهایی که مدت هاست در ذهنم می گذرد به او چیزهایی بگویم یادم می آید که هوشنگ مرادی کرمانی، بعد از نوشتن کتاب قاشق چای خوری اعلام کرد که این آخرین کتاب او خواهد…

  • نیایش ها

    نیایش ها

    کنار زمستان های عمر هر آدمی، همیشه بهارهایی هم بوده است. خوبی زمستان سرد این است که در پی آن بهار سر خواهد زد، اما پاییز، دلهره ای بیش نیست از نا تمامی سرما. گلی داشتیم کنار خانه مان، در اسباب کشی های مقرر هر سال، شاخه اش شکست و به دو نیم شد، نیمه…

  • برای آنها که حوصله ندارند و به متن های بی محتوا علاقمند هستند

    برای آنها که حوصله ندارند و به متن های بی محتوا علاقمند هستند

    آیا در این دنیای پهناور و وسیع، در گوشه ای حتا نه، در میانه ای از سالن یک قطار شلوغ زیر زمینی، به وسعت یک تن خسته جا نیست؟ حتما دنیا، قبل تر ها جای بهتری بوده است. به Darling- Jacob’s Piano گوش می سپارم و خواب روی پلک هایم، بیش از پیش حمله ور…

  • بنام ایران

    بنام ایران

    آیا کسی می توانست باور کند در سالی که تقریبا هر موجود دو پایی می داند اینترنت چیست و یک گوشی هوشمند دارد، روسیه به اوکراین حمله می کند امروز عکسی دیدم که دست های یک مرد را چندی از نظامیان روسی از پشت بسته بودند و می خواستند به زور او را به جنگ…