برچسب: داستان کوتاه
-
داستان کوتاه: رگدار
سر کوچه ایستاده بود. برگهای پاییز پهن شده بودند کنار پیاده رو. کسی نبود جمعشان کند. لابد کارگرهای شهرداری اعتصاب کرده بودند. میگفت اوضاع خراب است. در مدرسه اینطور از معلمها شنیده بود. درخت های ردیف پیادهرو، پای جوی آب می خوردند و تنه کلفت می کردند. سنگ فرش پیاده رو زیر برگ ها پنهان…
-
داستان کوتاه: نِفله
اگر از دریچه گوگل با کلید واژه نِفله به اینجا رسیده اید باید به عرض برسانم، در زیر داستان کوتاهی با عنوان نِفله نوشته شده، اگر به دنبال معنای لغوی آن هستید نِفله به معنای آدم بی دست و پا و کار خراب کن است. دور میدان، گروهان کچل ها دور گرفتهاند. یک آدم شق…
-
داستان کوتاه: تناقض
دوست عزیز، اگر از گوگل به اینجا آمده اید، عنوان این متن داستان کوتاه: تناقض است. اگر به دنبال اصطلاح ادبی آن هستید، تناقض به معنای ناسازگاری و ضد یکدیگر بودن است و در اصطلاح ادبی آوردن دو واژه یا دو معنی متناقض در کلام است. مانند این شعر جناب سعدی: هرگز وجود حاضر غایب…
-
داستان کوتاه: پله های ترقی
اگر از دریچه ی گوگل، با جستجوی جملاتی شبیه به پله های ترقی یا پیشرفت به اینجا آمده اید، قابل ذکر است که وقت خود را تلف نکنید، عنوان این متن داستان کوتاه: پله های ترقی است و همانطور که می بینید چیزی جز یک داستان کوتاه نیست. اگر به خواندن داستان کوتاه علاقه ای…
-
داستان کوتاه:کهتر
بعد از سالهای دراز، هوس موطن مبارک به سرم زد و زیر پوستم، کرم رفتن افتاد. زین رو اسباب رجعت به وطن را مهیا کردم و در اولین فرصت بارو بندیل را جمع کرده به دیار پدری بازگشتم. چون رسم معمول همهی جدا افتادگان از وطن، روزهای اول را نقدا به دیدار فامیل گذراندم. هر…
-
داستان کوتاه: مادربزرگ
مادربزرگ روی مبل بالای اتاق نشسته است. گفته که برایش شبکه جِم دراما بگذارند. سریال ترکیهای نگاه میکند. نگاهش از تلویزیون برداشته نمیشود. نوهها داخل اتاق کوچک ته خانه دور هم جمع شدهاند و سروصدا راه انداختهاند، سمعک مادربزرگ روی گوشش است اما انگار نه انگار که بچهها سروصدا میکنند. رسول پسر کوچکتر داخل حیاط…
-
داستان کوتاه: شعله آتش زردِ یا آبی؟
-بابا؟ -ها -میگم چرا شعله آتیش که تو کوه بود زرد بود اما شعله گاز آبیه؟ مرد سیخ سرخ شده لابلای شعله گاز را بیرون می کشد. نوک سیخ، قرمز و برشته شده و گرمای نوک سیخ هوا را می برد. روی گاز خم میشود و فیتیله کاغذی را که از قبل درست کرده و…
-
داستان کوتاه: کفتر چاهی
باران، بسان مادری که از شیطنت پسر بچهاش ناراحت باشد و سر زانوهای شلوار پسر بچه را به هم میدوزد، آسمان را به زمین میدوخت. آب از میان جویها به راه میافتاد و احتمالا به تونلهای تاریک فاضلاب منتهی میشد. ابرهای سیاه، چادری تیره روی زمین کشیده بودند و آسمان چون شیر تنهایی در صحرایی…
-
داستان کوتاه: آدمی
غروب به غروب ادم بود که جورابهایش را کنار تخت پهن کرده و دراز به دراز روی تخت افتاده، به مثال آدمی که سالهاست مرده است. سالهاست که افتاده روی این تخت دو طبقه گوشه تاریک آسایشگاه و اصلا زنده نبوده است. صدای ماشینهای داخل خیابان، ووره میکنند و از پنجره چسبیده به سقف آسایشگاه…
-
داستان کوتاه: چامپیک
چامپیک یک سیاه معلومی است اما نه انقدر معلمولی که بشود راحت از کنار اون گذشت. حالا 35 سال است که از خانه و کاشانه خود دور است. او مهاجری به واقع ابدی است. چامپیک حالا چند سالی است که قوام یافته. دیگر بین کشورها جابجا نمیشود. او با قامت کوتاه و برعکس چهره به…
-
داستان کوتاه: مقاومت یک کیلو اهم
اگر با کلید واژه مقاومت یک کیلو اهم از دریچه گوگل به اینجا رسیدهاید باید بگویم که این متن تنها یک داستان کوتاه است از مقاومت یک کیلو اهم و هیچ بنیاد علمی ندارد. یک جوری کلاسها چیده شده بود که دو ساعت، دو ساعت راهروی ساختمان انستیتوی برق هی پر و خالی بشود. ما…
-
داستان کوتاه: شعبه 102
باد یَله و سرد چون از پنجره میگذشت و از لابلای جماعت گیروگرفتار رد میشد به زنی حدود سی سال میرسید که همیشه روبروی اتاق شعبه 102 میایستاد و یک مشت پرونده زیر بغلاش بود. غمناک و در فکر، روبروی دری میایستاد که کسی پشت آن بود که میباست حکم کند. قاضی! کسی که باید…