confused

تغییر شغل

بیست و یکم دی ماه 1402 ، در یک روز نسبتا سرد به اتاق مدیر عامل رفتم و تصمیم گرفتم از فکرهایی که مدت هاست در ذهنم می گذرد به او چیزهایی بگویم

یادم می آید که هوشنگ مرادی کرمانی، بعد از نوشتن کتاب قاشق چای خوری اعلام کرد که این آخرین کتاب او خواهد بود، او در زمانی که هیچ گاه قبل تر از آن در چنین جایگاهی از محبوبیت قرار نداشت، تصمیم گرفت که دیگر ننویسد و در اوج خداحافظی کرد.

حالا من،

من نه هوشنگ مرادی کرمانی ام با آن همه استعداد و پشتکار، و نه هیچ آدم دیگری، اما با خودم عهدی بستم که اگر در چیزی ناراحت بودم، رهایش کنم.

از اینکه بنشینم پشت کامپیوتر شرکت و به جای 8 ساعت مفید کار کردن، به امورات شخصی ام بپردازم، احساس بسیار بدی دارم

احساسی که به من می گوید دارم شبیه آن دسته از دولتی ها می شوم که هیچ کاری نمی کنند و حقوق مفت می گیرند، البته برای اینکه در شرکت کاری برای انجام دادن نداریم دلیل های زیادی وجود دارد که یکی از آنها متوقف شدن موتور اقتصاد کشور است.

برای همین تصمیم گرفتم از شغلی که سال ها در آن بوده ام و از تکنسینی در آن شروع کرده ام و تا مرحله مدیر پروژه نیز پیش رفتم،  استعفا بدهم

دو ماه تمام است که چهارهای صبح بلند می شوم و با خودم فکر می کنم

به قسط هایی که می بایست پرداخت بکنم

به آینده که چه می شود

به ترس از بیکاری

من هیچ وقت آدمی نبوده ام که از این شاخه به آن شاخه بپرم، و همین قدرت ریسک ام را پایین می آورد.

در ذهنم مهارت هایم را مرور می کنم، حتی گاهی آنها را می نویسم، گاهی آنها را خط می زنم و به کمال گرایی می اندیشم، اما به واقع نمی دانم…

 

نمی دانم های زیادی در چهار گوشه ذهنم نشسته است

به دهه های زندگی ام نگاه می کنم

دهه اول در عشق به روستا و مدرسه گذشت،

دهه دوم به نوجوانی و هنرستان گذشت

دهه سوم به دانشگاه، قدرت یادگیری، سربازی و دنبال کار گشتن و کار کردن و کسب تجربه گذشت

و حالا در دهه چهارم زندگی، نشسته ام و به گذشته فکر می کنم

به خیابان های عریض و طویل شهرک های صنعتی فکر می کنم که چقدر در آنها رفتم و هیچ شرکتی من را قبول نکرد، به روزهایی که نا امیدی هم خانه آدم می شود. من آن آدم چند سال پیش نیستم، اما می دانم که تغییر شغل و شروع یک فیلد جدید کاری، بسیار سخت خواهد بود، بی پولی اعتماد بنفس آدم را می گیرد و بس.

حالا تا پایان سال 1402 بیشتر در این کار نخواهم ماند، یک نفر را به مدت دو ماه آموزش خواهم داد و هر آنچه در این هشت سال آموخته ام، بی هیچ کاستی آموزش خواهم داد و به قول نمیدانم که، در ایران نمی بایست در انتقال دانش هیچ خساستی به خرج داد، فکر می کنم جادی بود که اینگونه می گفت.

و خب در 33 سالگی با تجربه ای هشت ساله در یک شغل، بلکل فیلد کاری ام را عوض خواهم کرد که تقریبا تجربه ی کاری در آن ندارم، نمی دانم در کجا، اما جایی، جمله ای خواندم  که چراغ راهم از این به بعد خواهد بود

زندگی از جایی شروع می شود که از نقطه امنت بیرون بیایی

نمی دانم مرد به چنین اقیانوس زدنی هستم یا نه؟ اما امید تنها خانه ایست که می توانم در آن آرام بگیرم.

 


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

4 پاسخ به “تغییر شغل”

  1. علی نیم‌رخ
    علی

    برات آرزوی موفقیت در هر راه جدیدی که انتخاب میکنی، دارم.👍🙏

    1. علی نیم‌رخ

      قربانت علی جان

  2. بهزاد نیم‌رخ
    بهزاد

    با آرزوي بهترين ها من باورت دارم و مطمنم كه موفق خواهي بود…..

    1. علی نیم‌رخ

      قربانت بهزاد جان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *