ایران

بنام ایران

آیا کسی می توانست باور کند در سالی که تقریبا هر موجود دو پایی می داند اینترنت چیست و یک گوشی هوشمند دارد، روسیه به اوکراین حمله می کند

امروز عکسی دیدم که دست های یک مرد را چندی از نظامیان روسی از پشت بسته بودند و می خواستند به زور او را به جنگ ببرند

یا اینکه شنیده ام که روسیه قصد دارد تا زندانیان را آموزش بدهد تا در جنگ اوکراین از آنها استفاده کند

ما در یک دنیای این چنینی زندگی می کنیم که مطلقا هیچ چیز علامت تعجب را نباید در ذهن هایمان روشن کند. ما نباید تعجب کنیم که هر روز حکومت ها گستاخ تر می شوند و همه چیز در پشت منافع دولت ها مخفی می شود و رنج بشر دیده نمی شود. در سازمان ملل همه از عدالت سخن می گویند اما هیچ یک بویی از آن نبرده اند.

این روزها در وطنمان ایران

غروب که می شود جوان های دهه های 80  که میانگین سنی شان شاید به بیست هم نرسد در خیابان ها با پلیس می جنگند، پیرو مرگ دختری کُرد که توسط گشت ارشاد کشته شده است.

یک نفری جایی می گفت ما نسل ترسوها هستیم و به همین خاطر هم زنده مانده ایم، ما اجدادمان شب ها در غارها پناه برده اند و از حیوانات درنده ترسیده و روزها تغذیه کرده و زنده مانده اند.

شاید راست بگوید، اما نسل بعد از این جوان ها روز به روز شجاع تر می شود چرا که پدران آنها همین جوانان مطالبه گر هستند.

شاید ما خیلی ترس داریم که چیزهایی زیادی که نداریم را از دست بدهیم

این روزها عکس یک خانمی که نشسته روی یک سکوی سیمانی و یک سری پلیس دور آن چرخ می خورند و حجاب از سر برداشته، خیلی وایرال شده است، می خواهم من هم بروم بنشینم کنارش و هیچ نگویم تا یکی بیاید از کنارم رد شود و او هم به هیچ نگفتن ما ملحق بشود

من اعتراض دارم به کشته شدن جوان های نوزده بیست ساله مملکتم

من به نشنیدن صدای جوان های مملکتم اعتراض دارم

من اعتراض دارم که کوچک ترین حق های مدنی ام را نادیده می گیرند

من اعتراض دارم به جای اینکه یک نماینده دولت بیاید رودرو بگوید چه شده است که این چنین می کنید، بجای آن اینترنت را قطع نکند.

من هیچ گاه در مدرسه معلمی را نیافتم که به من یاد بدهد چگونه اعتراضم را نشان بدهم

جا دارد آن معلمی که سر کلاس از خاطرات نامزدی اش برای بچه ها صحبت می کند، کمی هم از راه های مقابله با ظلم صحبت کند

کمی کتاب ها را دوره کند، کمی تاریخ را شخم بزند که ببیند چه می تواند به فرزند این وطن بیاموزد که برای اعتراض اش سطل آشغال آتش نزند. مال مردم را به آتش نکشد، دلی را نیازارد.

معلمی داشتیم که خیلی تخیل می کرد که خیلی خوب داستان می گفت و می ساخت، حالا که بیست سال از آن معلم می گذرد، می بینم خیلی چیزها را از داستان های او یاد گرفتم.

او در قالب داستان هایش به ما می آموخت که دانش هایی از جنس غیر مرطبت با رشته های تخصصی مان هم بی آموزیم. مثلا در قالب یک داستان می گفت اگر در کارخانه ای کار کردید و وظیفه شما سفت کردن یک پیچ باشد و اگر آن را به درستی انجام ندهید، در آینده دستگاه هایی که می سازید ناکارآمد می شوند و به مرور کارخانه ای که در ان کار می کنید از بین می رود.

او به ما آموخت که نگاه بلند مدت داشته باشیم و از همان زمان برای ما استراتژی را تعریف کرد تا برای همه ی چیزهای زندگی مان الویت بندی بکنیم.

جوان های ما بلند نشده اند که بگویند با حجاب ها از این مملکت بروند یا آن جبهه دیگر هیچ گاه نگفته اند که اگر کسی حجاب داشت چادر از سرش بکشیم،

ما می خواهیم صدایمان را بشنوند و فکری بکنند به حال مملکتی که روح و جسم اش را دارند به تاراج می برند، ما دنبال یک کلمه واحد هستیم،

میهن

جایی که بتوان در آن زیست. جایی که به زبان فارسی سخن می گویند. جایی که انسانیت از خیلی سال های دور اش نماد شده است.

ما در کشور عجیبی زندگی می کنیم، هیچ کس پیرو هیچ سیستمی نیست، یک سیستم واحد که بتوان به قوانین آن تکیه کرد. وقتی هر یک از اجزای سیستم، فقط به منافع خود فکر کند و بخواهد منافع خود را بهینه کند، الزاماً منافع سیستم بهینه نخواهد شد. تا حالا فکر کرده اید که چرا آن نفر آلمانی کمتر خلاف می کند، آیا او انسان نیست و میل به تخلف در او وجود ندارد؟

جواب سوال واضح است، او در سیستمی زندگی می کند که او را کنترل می کند او این را فهمیده است که در پس قوانین سخت که برای همه یکسان است، منافع او حفظ می شود. فکر می کنم سیاستمدارهای ما، می بایست کمی به مفهوم سیستم فکر کنند، فقط کمی!

کجا و کی دولت مردان ما نظر انسان های فرهیخته این مرز و بوم را دیدند و شنیدند، کجا تمامی حزب های این مملکت جمع شدند و یک صدا یک چیز را طلب کردند،

هیچ وقت

هیچ وقت یاد نگرفتیم که نظرهای مخالف خود را نیز بشنویم و با آنها مدارا کنیم نه اینکه نابودشان کنیم

ما در مجلس، نمایندگانی داریم که می دانند در این مملکت چه خبر است اما باز هم سوار بر موج های ناآشنا می شوند و همه چیز را فراموش می کنند. مثل کبکی که سرش را زیر برف کرده باشد.

کاش یکی بیاید مثل رجایی، مثل عالیخانی وزیر اقتصاد سابق، مثل مطهری، مثل علامه جعفری، مثل مصدق، من نمی گویم همه اینها کامل بوده اند، اما هر یک از انها ویژگی برجسته ای داشتند که میهن را آباد می کرد.

همه اینها، همین روزها در این مملکت، فراوان یافت می شود، همه اینها زیر یک پرچم می شوند ایران

ایران ما که هیچ گاه یک جا نشین نبوده است و مدام در حال تغییر بوده است.

من به دنبال ایرانم، همان ایران پر از مسلمان، زرتشتی، مسیحی، یهودی و …

زیر یک پرچم

بنام ایران

من و تو یکی شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچگاه شکست را بر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه تنیم.

و پرستویی که در سرپناه ما آشیان کرده است
با آمدشدنی شتابناک
خانه را
از خدایی گمشده
لبریز می کند

احمدشاملو از دفتر آیدا در آینه

 

 


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “بنام ایران”

  1. بهزاد نیم‌رخ
    بهزاد

    حرف دل …
    عالیست

    1. علی نیم‌رخ

      حرف هایی که شنیده نمی شوند،
      مثل چیزهایی است که می نویسیم و نمی خوانیم
      این نوشته هم از آن دست نوشته هاست که بغض در گلو را روی کیبورد خالی می کنیم و عقده ذهن همچنان باقی است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *