باران میبارد. گاهی تند تند و گاهی هم آرام میگیرد. چارهای برایم نمانده است. به اجبار، دوچرخه را در حیاط رها میکنم و با پای پیاده تا نزدیکترین ایستگاه اتوبوس …
پست وبلاگ
ماشینها توی خیابان بوق میزنند. هیاهو میکنند و از لابلای هم رد میشوند. ساختمانهای بلند هم ساکت، زل زده اند به آنها. مردی روی بالکن آپارتمانی ایستاده است. نگاه میکند. …
همیشه در آرزوی زیستن در مکانی بودم که صفای طبیعت در نگاه مردمش و صافی هوا در وجودشان باشد. بواقع، و به دور از هیچ تملق گویی، در میان آنها، …
به قصد خرید کتاب بی زمستان نوشته منصور ظابطیان که در مورد سفر به سه کشور تاجیکستان، آذربایجان و گرجستان است به کتاب فروشی سر کوچهمان که البته خیلی هم …
گوشه خانه، پتو روی پتو انداخته بودند. رویش ملحفهای گلگلی بود. روی ملحفه مردی نحیف دراز کشیده بود. لاغر و رنج کشیده. بیماری تمام گوشت تنش را ریخته است. اما …
-عمو، خیرش را ببینی، انشاالله به خوشی استفاده کنی. پیرمرد لبخند زد و کارتن سنگین را روی شانهاش گذاشت. -عمو، این گاریهای دم در، پولی میگیرند، کارتونت را تا مترو …
در معرفی کتاب قاشق چایخوری، آخرین اثر مکتوب از استاد هوشنگ مرادی کرمانی، مطالب زیر شرح داده خواهد شد. چرا قاشق چایخوری آخرین کتاب نویسنده است؟ موضوع کتاب چیست؟ مشخصات …
مادر مانده بود دم در و نگاه میکرد. زیر لب حمد خواند و به راه بچه ها فوت کرد. دعا کرد که سلامت به مقصد برسند. پشت سر بچه ها …
خیابان درازی با درختهای کاج و چنار محاصره شده بود. باد سرد پاییزی، یکی یکی به آنها سرک میکشید. از هر یک، چیزی با خود همراه میکرد. برگهای چنار را …
کبوترها روی تخم بودند و خفیف بغبغو می کردند. طوقی، تازه با دوکت سفید پاپر جفت شده بود و چشمان گرد و قرمزش را از پاپر سفید برنمی داشت. اسماعیل …
همانطور که از عنوان مشخص است در اینجا داستان کوتاهی با عنوان بهار دلنشین نوشته شده و خدمت شما دوست عزیزی که با کلید واژه بهار دلنشین به اینجا رسیده …
ادمی بود در یک گوشه از دنیا، دلش خواست تا به کسی سلام کند اما هیچ کس در اطراف نبود. بی اینکه بداند به که سلام میفرستد روی بال یک …