خیابان بارانی

داستان کوتاه: کفتر چاهی

باران، بسان مادری که از شیطنت پسر بچه‌اش ناراحت باشد و سر زانوهای شلوار پسر بچه را به هم می‌دوزد، آسمان را به زمین می‌دوخت.
آب از میان جوی‌ها به راه می‌افتاد و احتمالا به تونل‌های تاریک فاضلاب منتهی می‌شد.
ابرهای سیاه، چادری تیره روی زمین کشیده بودند و آسمان چون شیر تنهایی در صحرایی غریب افتاده، غرش می‌کرد.
وسط خیابان، میان آن رگبار باران یک جوجه کفتر چاهی با بال‌های خیس که گویی از نبرد مابین خودش و قطره‌های نترس باران پیروز بیرون نیامده است، وسط خیابان بال‌های خیسش را توی هم جمع کرده بود و نگاه خیره‌اش را به گذر دوخته بود. نگاه خیره و ملتمسانه‌ای که در واپسین لحظه‌ها به سراغ ما می‌آید.

بال‌های خیس از باران دیگر توانی برای پرواز نداشتند. بال‌های کدر کفتر چاهی، حالا سیاه شده بود از خیسی و پرهای صافش، زیر باران سیخکی شده بودند.
ناغافل چشم‌هایم با چشم‌های ریز و خونبارش در یک راستا قرار گرفتند و چشمان هردویمان بی‌قرار شد. من این دست خیابان بودم و او آن دست خیابان. میان ما گذر تند ماشین‌هایی بود که آب جاری روی آسفالت را به اطراف می‌پاشید.
نگاهی به اطراف کردم و دلم خواست تا کمک‌اش کنم. دلم خواست اما نرفتم. نرفتم تا یاری باشم برای آن پرنده بی‌کس. حالا نمی‌خواستم خیلی کاری برایش بکنم. نمی‌خواستم لانه‌ای برای او بسازم یا او را به خانه‌ام ببرم، نمی‌خواستم او را خشک کنم و دوباره در خیابان رهایش کنم.
من در آن لحظه، تنها خواستم زیر سایه‌بانی ببرمش و او را از سیل عظیم آب‌ها که بر سر و صورتش می‌پاشید و توان پرواز را از او گرفته بود، رها کنم، اما نکردم.
جلو نرفتم و در خیل عظیم رهگذران راهم را گرفتم و رفتم. مغز پایبند به قوانین مرا نهی کرد و قلب با احساس جلویم را گرفت، اما عقل پیروز شد و شروع به بهانه‌گیری کرد که:
اگر تو هم او را زیر سایه بانی ببری سر آخر گربه او را خواهد خورد. کفتر چاهی مایوس از نگاه رهگذران همانجا ماند.
هر روز، هزاران این چنین کمک‌های کوچکی، که سرانجامی نیک دارند، مقابل یک عقل عبوس تاب نمی‌اورند و یکی این چنین به اوج فنا یافتگی می‌رسد.
حالا سرزنش قلب هیچ فایده‌ای ندارد. من نیز به ورطه‌ی بی تفاوتان پیوسته‌ام و جای هیچ دفاعی از خود ندارم که سرزنش برای چون منی، حق است.

درس‌های زندگی کنار هم جمع می‌شوند تا این انسان ناکامل را، رو به تکامل برسانند و چه بسا در دفتر عمر ثبت خواهد شد.

Ali Abdolvand · Kaftare Chaahi

منتشر شده

در

توسط

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *