برچسب: داستان کوتاه

  • داستان کوتاه: پاییز

    داستان کوتاه: پاییز

    برگ های چنارها کم کم می ریختند، اصلا برگ های چنارها همیشه می ریختند، داشتیم به پاییز نزدیک می شدیم، همانطور که برگ پهن چنار روی هوا قل می خورد و به دور خود می چرخید، من نیز باد سر صبح را توی دهانم قل می دادم تا ریه هایم پاک شود. هوا بگیر نگیر…

  • داستان کوتاه: دوستی با قد کوتاه و ابروهای پرپشت

    داستان کوتاه: دوستی با قد کوتاه و ابروهای پرپشت

    یک دیس برنج می‌گذارد روی قلمکار که حاشیه‌های ریش دارد، پیاز و یک بشقاب گرد قورمه سبزی، که شاید برای چهار روز پیش باشد و هر چه مانده است بیشتر خوشمزه تر شده است. او از یک طرف دیس شروع می‌کند و من از طرف دیگر. داماهی محله خاموشان را می‌خواند، او به یک دوست…

  • داستان کوتاه: پیر خدا دوست

    داستان کوتاه: پیر خدا دوست

    از همان لحظه ورود مهمان‌ها، بی معطلی متوجه یک چیز شدیم، که آن را پیش بینی نکرده بودیم. میان تکاپوی حاضر کردن اسباب مهمانی، از میوه و شیرینی گرفته تا غذا و غیره یک چیز گم شده بود و به فراموشی سپرده بودیم. فکرش را هم نمی‌کردیم این موضوع، از پشت بگیردمان. جانمان به لبمان…

  • داستان کوتاه: بیت

    داستان کوتاه: بیت

    به همراه دوست آلمانی که هر از چند گاهی به ایران سر می زند وارد محفلی شده بودیم که همه جمع ایرانی بودند، جز او و یک نفر رفیق دیگرمان که از پاکستان آمده بود. جمع حاضر، حسابی مشغول صحبت با هم بودند و گاهی کار به سر و صدا هم می کشید. دوست آلمانی…

  • داستان کوتاه: تلفن

    داستان کوتاه: تلفن

    در باب تکنولوژی می بایست به این نکته نظر داشته که، هر کدام از اولاد آدم در مواجه با تکنولوژی، رفتاری متفاوت داشته و دارد. یکی آن را چون گلی معطر، مطبوع می داند و دیگری ضد بشر می خواند و عده‌ ای از اسب نیافتاده و بر اصل نشسته هم، در مقابلش قد علم…

  • داستان کوتاه: کوچه ما

    داستان کوتاه: کوچه ما

    دوست عزیزی که با کلید واژه داستان کوچه ما به اینجا رسیده اید. کوچه ما نام رمانی است نوشته آقای اکرم عثمان که اگر تمایلی به معرفی در مورد یکی از کتاب های ایشان دارید می توانید سری به اینجا بزنید. داستان کوتاه: کوچه ما آفتاب ظهر می تابد روی شهر. کوچه های شهر آرام…

  • داستان کوتاه: پتوس

    داستان کوتاه: پتوس

    جمعه بود و باران می بارید. نگاهم می کرد و آهسته بالا می رفت. قد می کشید و به دور نخ می پیچید. هوا ابری بود، دلگیر بود، تاریک بود. اما گل پتوس به نظر سرزنده می آمد. برگ های سبز سیر، که خنکی خاصی در آنها دیده می شد، قد می کشیدند. هر روز…

  • داستان کوتاه: سرگذشت انسان چه بود؟

    داستان کوتاه: سرگذشت انسان چه بود؟

    درخت های چنار، صنور و کاج، جاده را محاصره کرده اند. قبرها در ردیف های منظم با سنگ لحدهای سیاه و سفید، بلند و کوتاه کنار هم آرام گرفته اند. مرد و زن، پیر و جوان زیر سنگ و خاک، به آسمان گره خورده ای می نگرند. شط علیل آسمان، غرق در ابرهای گره خورده…

  • داستان کوتاه: فندق

    داستان کوتاه: فندق

    دوست عزیزی که از هر طریقی با کلید واژه فندق سر از اینجا در آورده اید، همانطور که از عنوان برمی آید اینجا داستان کوتاه فندق روایت می شود که اتفاقا هیچ ربطی به فندق ندارد. باد سرد و مرموز پاییزی، پیکر چنارهای در ردیف خیابان را آزرده کرده و هر یک بسان درویشی عور،…

  • داستان کوتاه: افسردگی بعد از حقوق

    داستان کوتاه: افسردگی بعد از حقوق

    دوست عزیزی که از درگاه محترم گوگل راه به این خراب آباد رسانده ای، اینجا سخنی چند از عوالم کارمندی و همانطور که از عنوان مشخص است داستان کوتاهی در باب افسردگی بعد از حقوق است. امیدوارم اگر به دنبال رفع افسردگی هستی این داستان که کمی مایه ی طنز در آن است به دادت…

  • داستان کوتاه: همساده

    داستان کوتاه: همساده

    دوست عزیزی که با کلید واژه همساده از دریچه گوگل به اینجا رسیده اید، بنده نیز چون شما از دوستداران شخصیت آقای همساده در کلاه قرمزی ام، اما در اینجا متنی را مطالعه خواهید فرمود با عنوان داستان کوتاه: همساده که تنها به موضوعی در باب همسایه آزاری می‌پردازد. از آنجا که همساده مترادف همسایه…

  • داستان کوتاه‌: دفتر عادت

    داستان کوتاه‌: دفتر عادت

    دوست عزیزی که از گوگل با کلید واژه دفتر یا عادت به اینجا امده‌اید، به عرض جنابعالی می‌رسانم که در اینجا داستان کوتاه‌: دفتر عادت نوشته شده و شاید کمی از هدف کلید واژه‌های شما دور باشد. داستان کوتاه‌: دفتر عادت مثل همه می‌مانی، همه آنهایی که در یک جایی، خوش اب و هوا زندگی…