برچسب: تصویرسازی ذهنی
-
امر ذاتی قابل تعلیل نمیباشد
برای بعضی امور بهانه آوردن و عیب جویی کردن، امری است بس باطل. در این باب که یک امر ذاتی قابل تعلیل نمی باشد. چنان که می دانید، مثال واضح آن خوردن و آشامیدن است و در این باب نمی توان اینگونه سخن گفت که چرا آب می خوریم یا چرا غذا میخوریم. در همین…
-
داستان کوتاه: مرد راه
همانطور که در عنوان آمده است در اینجا جز یک داستان کوتاه که ناماش مرد راه است چیز دیگری را نخواهید خواند. و اگر از دریچه گوگل به اینجا رسیده اید به عرض مبارک همی باید برسانم که در اینجا وصفی در باب عوالم کوه رفتن، وعده کردن و جزئیات همراهش را درهم و برهم…
-
داستان کوتاه: پیرمرد بازنشسته
سپیده صبح جوراب هایش را از پشت بخاری بر می داشت. هر شب جوراب ها را خودش داخل حیاط چنگ میزد و می شست. پیرمرد بازنشسته حال و هوای خودش را داشت. سپیده که میشد جوراب ها، به پا شده بود. اُورکُت مرتب و تیره رنگاش را پوشیده بود و رفته بود پی نان. هر…
-
چطور یک انشاء جانبخشی به اشیاء بنویسیم؟
خب قطعا همانطور که از عنوان پست مشخص است اینجا از تجربه ای خواهید خواند در مورد اینکه چطور یک انشاء جانبخشی به اشیاء بنویسیم؟ بنظرم تمامی اجسامی که در اطراف ما هستند جاندار اند. اینگونه که کافی است کمی خیال پرداز باشید. کافی است برای همه ی اجسام شخصیت قائل شوید. اما چطور؟ اینطور…
-
تو با قلب ویرانهی من چه کردی
غزل شاکری بود گویا، میخواند که تو با قلب ویرانهی من چه کردی. افشین یدالهی تازه رخت بر بسته بود از این دنیای ما آدمها. اما شعرش زمزمه میشد وسط کتاب فروشی در خیابان انقلاب. از جفایی گویا سروده بود. از همانها که عاشقی دلسوخته هر چه داشته در پیش کشِ یار گذاشته و آخر…
-
مَش صفا
حکایت مَش صفا حکایت پیرمردی است که رفیق پرندهها بود و موتوری بامرام میدان شهیاد (به قول خود مَشتی صفا). چهار فصل سال موتورش روی دو جک بود. چه برف میامد چه باران مثلِ آتشنشانها همیشه آمادهباش بود. کل سال یه روز هم غیبت نداشت. همیشه خدا آنجا بود. سرما و گرما هم سرش نمیشد.…
-
جانبخشی به اشیاء۲
دوست عزیزی که از گوگل به اینجا رسیدهاید، این نوشته در دو بخش انتشار یافته و شما به قسمت دوم آن که جانبخشی به اشیاء۲ باشد رسیده اید. برای خواندن بخش اول همین انشاء به اینجا بروید. جانبخشی به اشیاء۲ فروشنده دورهگرد تابستانها به روستا میآمد و پارچه و زیور آلات و هر آنچه زنها…
-
سیلاب
بارید و غرش کرد. خشمگین و دیوانه وار گریست تا که سیلاب به دل ما زد. خوبی تمام سیلابهای عالم این است که لحظهای بیاد بیاوری آنچه را که از یاد بردهای. مرگ آب روی آب میغلطد و پایین دست را نشانه گرفته است. آنطرف رودخانه دخترکی دست در دست پدر, نگاه خیرهاش را بسته…
-
بوی نان سنگک
اول صبحی بوی نان سنگک خانه را برداشته است، ساعت هفت و نیم صبح است و مادر از اینکه همهی بچهها جمعاند خوشحال است. دلشاش نمیآید بچهها را از خواب بیدار کند اما بوی سنگک و خِش خِش وسایل داخل آشپزخانه هر کسی را که در خواب باشد بیدار میکند. تلویزیون را روشن کرده و…
-
یه روز خوب میاد
نم باران کف پیادهروها را خیس کرده است. رفته است زیر بالکن سینما نشسته. موهای ژولیده و تن خسته ای دارد. ماشینی رد می شود که از داخلش صدایی میآید که میگوید: یه روز خوب میاد. گونی سفید بزرگی به دست دارد. همانجا نشسته است. گذر رهگذران را میبیند. ده سالش است. نامش جلال و…
-
داستان کوتاه: آخر سال
آخر سال است یعنی پیاله این سال هم سر کشیده شد. یعنی امسال هم قرار است لفظ پارسال به خود بگیرد. یعنی آدم های این سال دوباره بهار را می بینند. دوباره اردیبهشت را بو می کشند و دوباره زندگی می کنند. آدم های جدیدی می آیند و عده ای هم کوله بار می بندند…
-
موضوع انشاء: جان بخشی به اشیاء
به یاد دارم که دو موضوع انشاء در تمامی سطوح هیچ وقت حذف نمی شدند، یکی “علم بهتر است یا ثروت” و دیگری “جان بخشی به اشیاء”. همیشه موضوع دوم را پسندیده ام و بار ها و بار ها درباره ی آن انشاء نوشته ام. در زیر نمونه از آنچه را خواهید خواند که به…