• حریر پاک

    حریر پاک

    یک سر دنیا شب سال نو است و در سوی دیگر عده‌ای چون روزهای پیشین در خانه‌هاشان نشسته‌اند و تو چون یک حریر پاک گوشه پنجره کز کرده‌ای. گوشه پنجره نشسته است و زانوهایش را در بغل گرفته. آتش‌بازی میان شهر، حالا آسمان تاریک شب را ستاره باران کرده است. امشب یک ورق از سال…

  • برای آخرین بار

    برای آخرین بار

    در میان خروارها خاک هیچ چیز و هیچ کس بر بالینت نیست. تلخ ترین لحظه مرگ تنهایی ساعت‌های ابتدایی است که تصوری از آن حجم تاریکی نخواهی داشت. برای آخرین بار دنیا را می بینی و تاریکی مطلق. در میان انبوهی از آدمیان تو را به خاک خواهند سپرد و او چون مادر ابدیت تو…

  • داستان کوتاه: چامپیک

    داستان کوتاه: چامپیک

    چامپیک یک سیاه معلومی است اما نه انقدر معلمولی که بشود راحت از کنار اون گذشت. حالا 35 سال است که از خانه و کاشانه خود دور است. او مهاجری به واقع ابدی است. چامپیک حالا چند سالی است که قوام یافته. دیگر بین کشورها جابجا نمی‌شود. او با قامت کوتاه و برعکس چهره به…

  • داستان‎های حوالی زاگرس

    داستان‎های حوالی زاگرس

    اگر خواننده داستان‎ های این بلاگ هستید از امروز به بعد می‎توانید همین داستان ها را با صدای نویسنده در قالب مجموعه‎ ی داستان‎های حوالی زاگرس نیز بشنوید. قطعا همانطور که از تِم موضوعی این بلاگ مشخص است در مجموعه داستان‎های حوالی زاگرس، چند داستان کوتاه را خواهید شنید. پادکست داستان های حوالی زاگرس، پادکستی…

  • داستان کوتاه: مقاومت یک کیلو اهم

    داستان کوتاه: مقاومت یک کیلو اهم

    اگر با کلید واژه مقاومت یک کیلو اهم از دریچه گوگل به اینجا رسیده‌اید باید بگویم که این متن تنها یک داستان کوتاه است از مقاومت یک کیلو اهم و هیچ بنیاد علمی ندارد. یک جوری کلاس‌ها چیده شده بود که دو ساعت، دو ساعت راهروی ساختمان انستیتوی برق هی پر و خالی بشود. ما…

  • ناداستان: گربه و کبوترها

    ناداستان: گربه و کبوترها

    گربه هر روز می‌امد یک گوشه‌ای از تراس، پشت آن خرت‌و‌پرت‌ها دراز می‌کشید که یعنی کمین بکند برای کبوترها و گنجشک‌ها. صبح‌ وقتی صبحانه را می‌زنم به بدن، خب یک کَمکی هم نان خشک اضافه می‌ماند. نه اینکه مثلا ما خیلی فردین باشیم یا برای حقوق حیوانات ارزش قائل بشویم، نه! از این حرف‌ها خیلی…

  • دوست دارم ولی با ترس و پنهانی

    دوست دارم ولی با ترس و پنهانی

    سرش را چسبانده به شیشه اتوبوس و هر دو هدست هایشان را زده اند به گوش، یکی پای اتوبوس ایستاده و دیگری روی صندلی نشسته. دخترک اشک در چشمانش جمع شده بود و زیر لب داشت ترانه ای را با خود زمزمه می‎کرد. گویا پسرک هم داشت همان ترانه را ایستاده و خیره به چشمان…

  • چه رفت بر زبان مرا؟

    چه رفت بر زبان مرا؟

      چه رفت بر زبان مرا؟ که شرم باد از آن مرا! به یک دل و به یک زبان، دوگانگی چرا کنم؟ ز عمر، سهم بیشتر ریا نکرده شد به سر بدین که مانده مختصر، دگر چرا ریا کنم؟…  سیمین بهبهانی

  • داستان کوتاه: شعبه 102

    داستان کوتاه: شعبه 102

    باد یَله و سرد چون از پنجره می‌گذشت و از لابلای جماعت گیروگرفتار رد می‌شد به زنی حدود سی سال می‌رسید که همیشه روبروی اتاق شعبه 102 می‌ایستاد و یک مشت پرونده زیر بغل‌اش بود. غم‌ناک و در فکر، روبروی دری می‌ایستاد که کسی پشت آن بود که می‌باست حکم کند. قاضی! کسی که باید…

  • مجموعه داستان های کوتاه ببرک ارغند

    مجموعه داستان های کوتاه ببرک ارغند

    همانگونه که از عنوان مشخص است در اینجا معرفی از کتاب مجموعه داستان های کوتاه ببرک ارغند با نام مرد یخ زده را خواهید خواند. قبل ترها در اینجا کتاب دیگری را با نام داستان های کوتاه از دکتر اکرم عثمان معرفی کرده بودم که این کتاب نیز از همان انتشارات تاک و نمونه بی…

  • پادکست جعبه

    پادکست جعبه

    یک آدمی هست بنام آقای منصور ظابطیان که به عقیده من، یکی از آن کار درست‎های عالم رادیو است. صدای گیرا و دلنشینی دارد و به تازگی با  “پادکست جعبه” دوباره قصد دارد که حال ما را خوب کند. خب این پادکست جعبه به تعریفی از خوده همین آقا منصور، عبارت است از: درِ این…

  • داستان کوتاه: آدم معمولی

    داستان کوتاه: آدم معمولی

    او نه بچه ناف تهران، نه حداقل یکی از شهرهای بزرگ و نه حتی یکی از شهرهای کوچک بود. او یک آدم معمولی از یک روستای پرت و دور از دست‌رس بود. طبق روال معمول و مرسوم ولایاتِ در تنگنایِ ایران. او چون هزار بچه‌ی قد و نیم قدی که در روستایشان مدرسه نبود باید…