• با من بمان

    با من بمان

    هوای تیره شب، جا کرده است در دل‌ آسمان، ساختمان‌های بلند، سیخ به زمین شده‌اند. پنجره یک خانه باز است. پرده‌ی اتاق، میان هوای بیرون، در مبارزه است. مبارزه میان رقصیدن یا تن دادن به خیسی و شکست در مقابل باران. دخترکی از پشت پنجره، بهت زده و ماتم گون، چشم‌هایش را خیره بر دل…

  • داستان کوتاه:کهتر

    داستان کوتاه:کهتر

    بعد از سال‌های دراز، هوس موطن مبارک به سرم زد و زیر پوستم، کرم رفتن افتاد. زین رو اسباب رجعت به وطن را مهیا کردم و در اولین فرصت بارو بندیل را جمع کرده به دیار پدری بازگشتم. چون رسم معمول همه‌ی جدا افتادگان از وطن، روزهای اول را نقدا به دیدار فامیل گذراندم. هر…

  • داستان کوتاه: مادربزرگ

    داستان کوتاه: مادربزرگ

    مادربزرگ روی مبل بالای اتاق نشسته است. گفته که برایش شبکه جِم دراما بگذارند. سریال ترکیه‌ای نگاه می‌کند. نگاهش از تلویزیون برداشته نمی‌شود. نوه‌ها داخل اتاق کوچک ته خانه دور هم جمع شده‌اند و سروصدا راه انداخته‌اند‌، سمعک مادربزرگ روی گوشش است اما انگار نه انگار که بچه‌ها سروصدا می‌کنند. رسول پسر کوچکتر داخل حیاط…

  • از نوروز تا نوروز

    از نوروز تا نوروز

    در ابتدای سال ۱۳۹۹ کتابی را در دست گرفته‌ام با نام *از نوروز تا نوروز* ، در شرح و معرفی این کتاب باید گفت: این کتاب شرحی است از آداب و رسوم زرتشتیان و آیین‌های مذهبی آنها در یک سال خورشیدی که از نوروز تا نوروز سال دیگر تمامی جشن‌ها شرح داده می‌شود. به نقل…

  • داستان کوتاه: شعله آتش زردِ یا آبی؟

    داستان کوتاه: شعله آتش زردِ یا آبی؟

    -بابا؟ -ها -میگم چرا شعله آتیش که تو کوه بود زرد بود اما شعله گاز آبیه؟ مرد سیخ سرخ شده لابلای شعله گاز را بیرون می‎ کشد. نوک سیخ، قرمز و برشته شده  و گرمای نوک سیخ هوا را می برد. روی گاز خم می‎شود و فیتیله کاغذی را که از قبل درست کرده و…

  • ای یاد دور دست، که دل میبری هنوز

    ای یاد دور دست، که دل میبری هنوز

    روزهای زمستانی آخر سال، قبرستان سوت و کور و میان کاج‎های سربرآورده از دل مزارها، میانه قامتی نشسته است و خیره بر سنگی دارد. صدای برگ‎های کهنه ‎ی فرو افتاده بر مزار، صدای کشیدن ناله‎‎ ای جدا افتاده، صدای خش‌ و خشی روی سنگ های سکوت، قبرستان را گرفته است. میانه قامت، خشک و غمگین،…

  • احمد محمود

    احمد محمود

    او را با نام احمد محمود می‎شناسیم نوسینده‎ ای که از جریان سیال زندگی نوشت. در زیر معرفی از نویسنده و آثار او را خواهید خواند. قصه اینکه چرا نام فامیل خود را به محمود تغییر داده از قرار زیر است نام اصلي‌اش “احمد اعطا” است. داستان “صب میشه” را از ترس دوستانش که مبادا…

  • داستان کوتاه: کفتر چاهی

    داستان کوتاه: کفتر چاهی

    باران، بسان مادری که از شیطنت پسر بچه‌اش ناراحت باشد و سر زانوهای شلوار پسر بچه را به هم می‌دوزد، آسمان را به زمین می‌دوخت. آب از میان جوی‌ها به راه می‌افتاد و احتمالا به تونل‌های تاریک فاضلاب منتهی می‌شد. ابرهای سیاه، چادری تیره روی زمین کشیده بودند و آسمان چون شیر تنهایی در صحرایی…

  • داستان کوتاه: آدمی

    داستان کوتاه: آدمی

    غروب به غروب ادم بود که جوراب‎هایش را کنار تخت پهن کرده و دراز به دراز روی تخت افتاده، به مثال آدمی که سال‌هاست مرده است. سال‎هاست که افتاده روی این تخت دو طبقه گوشه تاریک آسایشگاه و اصلا زنده نبوده است. صدای ماشین‎های داخل خیابان، ووره می‌کنند و از پنجره چسبیده به سقف آسایشگاه…

  • مترو سواری

    مترو سواری

    صدای رادیو بلند شده است که می‌گوید به سلابت ایران جوان، گاهی صدای بلندگوی ایستگاه مترو بلند می‌شود که اقای عادل به گمان همتی به اتاق کنترل فرا خوانده می‎شود و بعدش اعلام می‌کند که ایستگاه امام خمینی. صدای سوت کشیدن چرخ‌های قطار روی ریل به گوش می‌رسد و از لاین مقابل از جا کنده…

  • ما عادت کردیم یا عادتمان دادند؟

    ما عادت کردیم یا عادتمان دادند؟

    در ترافیک نیمه سنگین اتوبان همت گیر افتاده بودیم. ماشین‎ها خرامان خرامان در لاین‌های نه چندان مرتب به سوی جلو در حرکت بودند.  رفیق شفیق ما که در کنار دستم نشسته بود و چه بسا از ترافیک کاملا عاجز بود، چنان آه‎های عمیقی از عمق وجودش می‎کشید که بر آن شدم که سر صحبت را…

  • قامت راست

    قامت راست

    قامت راست کرد. تمام آنچه که بود و هنوزم هست را به نگاهی گذراند قامت راست کرد. سنگ سنگین و ستبر وجود را بر گرده‌اش نهاده و رفت. قامت راست کرد. نگاه خیره و مایوس آنان را به هیچ انگاشت و راه گرفت قامت راست کرد. سبز شد و از نو بسآن غنچه گلی در…