دسته: روزنوشته
-
زادروز
همواره در هنگامی که به روز زادروز خود نزدیک می شوم بی آنکه دانسته باشم در کنج کنج دنیا چندین انسان زاده می شود و می میرد، به این فکر خواهم کرد که فصل های زندگی به سرعت در حال گذر هستند. فصل هایی که همیشه هستند و این ما انسان ها ایم که میان…
-
چرک نویسی: تنهایی
چرک نویسی به نظر من، نوعی از نوشتن است از هر آنچه که بی محابا می نویسید و محصول تراوش های گاه به گاه ذهن شماست که قرار نیست کسی آنها را بخواند. این نوشته مسلما خالی از هر گونه ارزش ادبی و کلی چیز دیگر است که من اطلاعی از آنها ندارم. پس اگر…
-
تاریخ انقضا
واژههایی که احتمالا ذهن هر آدمی را به روی پاکت ها میکشاند. تا به حال به این فکر نکرده بودم که انسان ها حتی در زمان حیاتشان هم تاریخ انقضا خواهند داشت. وقتی واژه انقضا را در واژهنامه دنبال میکردم تا درک عمیق تری از این کلمه پیدا کنم با واژگانی همچون: سپری شدن، به…
-
داستان شنبه
به گمانم فرهاد بود که میخواند شنبه روز بدی بود روز بیحوصلگی. رفته بود در مغزم که شنبهها روز بیحوصلگی است، روز سرودن یک غزل است. شروع داستان شنبه تکراری. مدرسه که میرفتم شنبه های سالهای تحصیلی ابتدایی را دوست میداشتم. با ذوق، اول صبح از خواب پا میشدم تا خود را به مدرسه برسانم. …
-
او میکشد قلاب را
ز اندازه بیرون تشنهام ساقی بیار آن آب را اول مرا سیراب کن وان گه بده اصحاب را من نیز چشم از خواب خوش بر مینکردم پیش از این روز فراق دوستان شب خوش بگفتم خواب را هر پارسا را کان صنم در پیش مسجد بگذرد چشمش بر ابرو افکند باطل کند محراب…
-
موضوع انشاء: ایده پردازی
هر بار که موضوعی برای نوشتن انشاء طرح شد بی معطلی جانبخشی را انتخاب کردم. همیشه در مقابل جانبخشی به اشیا موضوع علم بهتر است یا ثروت جولان می داد. نمی دانم از میان علم یا ثروت چه چیزی می توانستم بیرون بکشم. اما می دانستم که آن زمان ها هم که درس می خواندم…
-
چرا باید داستان خواند؟
مدتی است که دچار وسواسی شده ام که چرا اینقدر داستان کوتاه می خوانم. مدام این سوال در ذهنم تکان تکان می خورد که: آخرش که چه، این همه داستان خواندن تو را چه سود؟ اما باور بفرمایید به دلایلی که در زیر خدمتتان بیان می کنم خواندن آن چیزی که دوست دارید تاثیر بهتری…
-
شب مسواک بزنیم یا صبح؟
در اینجا نوشته یک دندان پزشک یا یک نفر که در کار دندان خِبره است را نخواهید خواند. این نوشته حاصل تحقیق یک فرد عادی است که پس از پرداخت ۸۰۰ هزار تومان ناقابل برای یک دندان و سوزانده شدن تا هم فی خالدونش ، تصمیم گرفته شب که هیچ، تمامی فصول سال، مسواکی را…
-
ته خیار تلخ است یا سرش؟
برای تعطیلات، طبق معمول کوله ام را به دوش گرفته ام و به قول آنوری ها هیچ هایک و به قول خودمان کوله گردی می کنم. در حال برگشت از سفر، سر جاده ای ایستاده ام تا به تهران برگردم. سواری شخصی مشکی رنگی ترمز می کند و سوار می شوم. زن و شوهری هستند…
-
کوهستان
وقتی که اینجا دمی می نشینم. وقتی که دور دست ها را می بینم. وقتی که ابرهای بالای سرم آرام آرام گذر می کنند. من غرق در عظمت خلقت می شوم. سوال ها دوره ام می کنند. من کی هستم؟ زندگی چیست؟ زیبایی چیست؟ چرا باید ادامه داد؟ و هزاران سوال دیگر. آوای باد…
-
ناله بر هیچ
این روزها هر که را می بینم زبان گلایه دراز و دست نیاز همیشه باز می دارد. این روزها ناله ها می کنیم ز غم معاش و درد فراغ. این روزها، روزها ای است که آمده اند و خواهند رفت. هر گاه دلسیر، از روزگار شدم و نالیدم به درگهش، خواسته یا ناخواسته بی جواب…
-
راهرو
راهرو ای تاریک، نالان و ساکت میان تاریکی ها، شب را روز و روز را شب می کند دور تسلسلی است انگار دنیا روی راه پله نشسته ام پنج شنبه است هوا سرد الوده و تاریک است نان خریده ام میان راه پله خشکم زده نشسته ام روی پله ها وسط تاریکی نور چراغ های…