دسته: داستان کوتاه

  • بوی نان سنگک

    بوی نان سنگک

    اول صبحی بوی نان سنگک خانه را برداشته است، ساعت هفت و نیم صبح است و مادر از اینکه همه‌ی بچه‌ها جمع‌اند خوشحال است. دلش‌اش نمی‌آید بچه‌ها را از خواب بیدار کند اما بوی سنگک و خِش خِش وسایل داخل آشپزخانه هر کسی را که در خواب باشد بیدار می‌کند.  تلویزیون را روشن کرده و…

  • دلتنگی وطن

    دلتنگی وطن

    رفته چهارراه ولیعصر. دور تئاتر شهر می چرخرد. تا میدان انقلاب لابلای مردم راه می‌رود. از بام تهران شهر را می بیند و به این فکر می کند که دلتنگی وطن یعنی چه؟ نشسته است آن بالای شهر. چراغ ها که سوسو می‌زنند دلش قنج می رود برای وطن. زیر لب دارد با خود می گوید…

  • یه روز خوب میاد

    یه روز خوب میاد

    نم باران کف پیاده‌روها را خیس کرده است. رفته است زیر بالکن سینما نشسته. موهای ژولیده و تن خسته ای دارد. ماشینی رد می شود که از داخلش صدایی می‌آید که می‌گوید: یه روز خوب میاد. گونی سفید بزرگی به دست دارد. همانجا نشسته است. گذر رهگذران را می‌بیند. ده سالش است. نامش جلال و…

  • داستان کوتاه: لامِردون

    داستان کوتاه: لامِردون

    گوشه لامِردون زانو بغل کرده است. زیر لب زمزمه می‎کند. آتش گوشه چادر هم با ریتم زمزمه اش هماهنگ می‎شود. بيو ز نو تو وابو قاصد بهارم رنگ و ري نداره بي تو روزگارم كوگ نازنينم بيو برس به دادم آخه خوت خه دوني دي مو تاو ندارم تَش گوشه چادر وسط چاله قد می…

  • داستان کوتاه: آخر سال

    داستان کوتاه: آخر سال

    آخر سال است یعنی پیاله این سال هم سر کشیده شد. یعنی امسال هم قرار است لفظ پارسال به خود بگیرد. یعنی آدم های این سال دوباره بهار را می بینند. دوباره اردیبهشت را بو می کشند و دوباره زندگی می کنند. آدم های جدیدی می آیند و عده ای هم کوله بار می بندند…

  • داستان فرجام

    داستان فرجام

    از سعدی می خواند که می گفت عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی و باد پرده های پنجره را چون ابر می رقصاند میان کوچه و او خموش به داستان فرجام می اندیشد. فرجام واژه ای بود که او هر روز به آن نزدیک تر می شد. کنار پنجره می نشست. روزها…

  • موضوع انشاء: جان بخشی به اشیاء

    موضوع انشاء: جان بخشی به اشیاء

    به یاد دارم که دو موضوع انشاء در تمامی سطوح هیچ وقت حذف نمی شدند، یکی “علم بهتر است یا ثروت” و دیگری “جان بخشی به اشیاء”. همیشه موضوع دوم را پسندیده ام و بار ها و بار ها درباره ی آن انشاء نوشته ام. در زیر نمونه از آنچه را خواهید خواند که به…

  • آواز بلبل و پرواز کبک ها

    آواز بلبل و پرواز کبک ها

    حوالی ظهر بود، افتاب وسط آسمان جولان می داد. صدای بلبلی از آن طرف دره پیچیده بود و تا این طرف دره می امد. سکوت بود و کوه. صدای شُر شُر آب وسط دره پیچیده بود. نَمه بادی می آمد. دلنواز و دلچسب. بوی بهار را با خود می آورد. زوزه می کشید میان زلف…

  • آشی که به هم خورد

    آشی که به هم خورد

    در واپسین ساعت های عصر یک جمعه، وقتی خیابان ها خلوت و خلوت تر می شدند. وقتی که آسمان، تاریکی را ورق می زد‌. وقتی که سایه ها خداحافظ می گفتند. او آش اش را به هم زد‌.   روبرو و چهره به چهره نشسته بودند. پسرک ذوق داشت و اما، دختر نمی خواست نشان…

  • وفادار ترین

    وفادار ترین

    خیلی ها امدند و نیشی زدند و رفتند. اما این فقط تو بودی که یاور سال های خشک سالی و هجرت و دربدری بودی. ای وفادار ترین ای تخم مرغ عزیز. از آنجا که همه ملت و امت اسلامی و غیر اسلامی بر این موضوع واقف هستند و اگاهی تمام و کمال دارند. یکی از…

  • برگ خزان

    برگ خزان

    کنار ایستاده ایم تا مسافرانی که سوار اند پیاده شوند و ما که پیاده ایم سوار. هم اکنون تصنیف برگ خزان را می شنویم با صدای زنده یاد ایرج بسطانی. این را گوینده رادیو می گوید. رادیو روی موج ۹۳.۵ است و رادیو آوا است که می خواند. اتوبوس شلوغ و میان راهرو اتوبوس پر،…

  • تکاپو

    تکاپو

    فصل اول) تکاپو الان که در حال نگارش این سطور هستم یک فرد با 6 دندان عصب کُشی شده و جیب های خالی ام. چندی پیش طبق روال معمول هر جونده ای احساس درد در یکی از دندان هایم می کردم و زیر بار دندان پزشک نمی رفتم.(راستش و بخواید حالش نبود). در همین وا نفسا…