این روزها هر که را می بینم زبان گلایه دراز و دست نیاز همیشه باز می دارد.
این روزها ناله ها می کنیم ز غم معاش و درد فراغ.
این روزها، روزها ای است که آمده اند و خواهند رفت.
هر گاه دلسیر، از روزگار شدم و نالیدم به درگهش، خواسته یا ناخواسته بی جواب گذاشتم که لیاقت گلایه کُن همین باشد و بس.
سکوت او بهترین پاسخ است که بنگرم به داشته ها و بلند پرواز مباشم بر دیده ها.
نگاه کنم بر این تن سالم و دل خوش. بر دیگری حسد نبرم و سر در گریبان خود باشم.
جز دعا بر درگاه بی پایانش هیچ ندارم و همین کنم که او گفته.
تن سالم بینم و روزی بی حدش و سر تسلیم به درگهش. قناعت کنم و ناله بر هیچ نکنم که آن نماند و این نیز نماند.

و چه خوب فرموده سعدی پندگوی که:
هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش آسمان درهم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه مانده بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ. یکی را دیدم که پای نداشت سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
مرغ بریان به چشم مردم سیر
کمتر از برگ تره بر خوان است
وان که را دستگاه و قوت نیست
شلغم پخته مرغ بریان است
صدای زنده یاد خسرو شکیبایی در گفتار چهل حکایت سعدی.
دیدگاهتان را بنویسید