وقتی که دستهایشان رو به آسمان هاست یعنی دعا میکنند. نمی دانم برای چه؟ اما همهی این قبیله همیشه در حال دعا هستند. قبیله نیایشگر. قبیله درختها.

هرگاه در گوشه ای از دشت گذر کردم غبطه خوردم بر این جماعت. در سکوت، پر از صدا هستند. در تنهایی، استوار اند. اینها جماعت نیایشگر اند. اینها قبیله درختاناند.
گویی سلطان جنگل شیر است اما من جاندار ترین و سلطان را آنها میدانم. همان قبیله میدانم که چون مرد خستهای، زانو زدهاند در مقابل یگانهِ هستی. یگانه نادیده. نفس نفس میزنند و جان میبخشند حیات را.
زانو زدهاند. آغوش مهرشان همیشه باز است. بی هیچ چشم داشتی محبت نثار جماعتی بی مهری چون من می کنند.
با نسیم رقص و آوازی دارند. دلبری می کنند برای نسیم. زلف هاشان همیشه دست نوازشگر نسیم را دارد. بی هیچ انتظاری میبخشند. نماد سخاوتاند برای چون منی.
سر در دامان دشت، بیدار اند. بیدار و هوشیار. آنها کوه یاراند. آنها قبیله نیایشگر اند.
دیدگاهتان را بنویسید