بارید و غرش کرد. خشمگین و دیوانه وار گریست تا که سیلاب به دل ما زد. خوبی تمام سیلابهای عالم این است که لحظهای بیاد بیاوری آنچه را که از یاد بردهای. مرگ
آب روی آب میغلطد و پایین دست را نشانه گرفته است. آنطرف رودخانه دخترکی دست در دست پدر, نگاه خیرهاش را بسته است به گِره های آب که غم میبافند به هم.
گره در گره شده است آب رودخانه. گلآلوده میشُوید آنچه را که در مقابل دارد و دخترک نگاهش را از بند بند گره ها بر نمیدارد.
آب تا نیمههای دیوارها بالا آمده. کاهگل را میشوید و میبرد. روی آب گاهی درختی، کفشی، یا پارچهای میبینی که دور میخورد وسط آب و سر آخر بی آنکه بدانی چگونه از دیدگانت محو میشود.
پیرزن روی پشت بام نشسته است. دست در دست گره کرده و هیچ برای گفتن و نالیدن ندارد. همانطور در گرههای آب زل زده. چوب دستیاش را حَکم کرده روی پشت بام. دست هایش را روی آن گذاشته. رگهای دست پیرزن، چون مارهای آبی رنگی روی پوست دستش به هم پیچیدهاند. نگاه او نه در آن یاس است و نه امید. تنها خیره مانده به این ماتم که سیل غم است. خانه و کاشانه مردم به زیر آب میرود
مادربزرگ بدون بیم به سیلاب نگاه میکند. روی پشتبام کاهگلی خانهاش نشسته. باران نرم نرمک میبارد و رودخانه تند تند حرکت میکند.
بچههایش انطرف رودخانه فریاد میکشند و پیرزن در سکوت خود چوب را حَکم کرده است برای نگاه خیره اش. قطره قطره باران روی گُلوَنی اش میریزد و او بیمی از سیلاب ندارد.
فرزندانش آنسوی رود فریاد میکشند و او در سکوت اینسوی رودخانه مشت را در مشت گره کرده است. هیچ تلاشی برای خلاصی نمیکند. البته چارهای هم برایش نمانده است. دور تا دور خانه کوچکاش آب است و سیلاب.
چه سخت است مادر را در تیر رس نگاهت ببینی و نتوانی به آغوش بکشیاش. چه سخت است در تلاطم آب های گلآلود رودخانه حتی نتوانی صدایت را به گوشاش رسانی. و چه سخت است که نگاه مادر را خیره بر گره های آب ببینی.
دخترک دست در دست پدر، فریاد ها را میشنود که در صدای رودخانه گم میشوند. و چه کسی میداند که در دل مادر چه چیزها نهفته است.
سرانجام گِلها شسته میشوند. دیوارها فرو میریزند. سنگها به زیر آب میروند و تنها گُلوَنی مادر است که روی آب رقص میکند. شیون بچه میان سیلاب و صدای رودخانه گم میشود و نوروز سال دیگر. دخترک لمس دستان پینه بسته مادربزرگ نخواهد دید.
دخترک نگاهش میان گِرههای رودخانه گم میشود.
دیدگاهتان را بنویسید