-بابا؟
-ها
-میگم چرا شعله آتیش که تو کوه بود زرد بود اما شعله گاز آبیه؟
مرد سیخ سرخ شده لابلای شعله گاز را بیرون می کشد. نوک سیخ، قرمز و برشته شده و گرمای نوک سیخ هوا را می برد. روی گاز خم میشود و فیتیله کاغذی را که از قبل درست کرده و چنان در آن دود تریاک دمیده است که قهوهای شده، از کنار سینی بر میدارد و بر لب میگذارد.
تریاک نوک سنجاق را میان انگشتانش خوب ورز داده و صاف کرده است. سیم سرخ شده را همزمان با سنجاق تریاک به سر فیتله نزدیک میکند، نفسش را یکجا میکند و دود تریاک را داخل ریه ضعیفش میدهد و پشت بندش، چند سرفه خشکِ از تهه گلو میکند.
دود، لوله کاغذی باریک را بالا می رود تا به دهان مرد برسد. مکیده می شود به داخل و چون جویی که در پیچ زمین افتاده باشد در پیچ و تاب لوله کاغذی میافتد.
پشت خمیده اش را صاف میکند و دود تریاک کم کمک توی بدنش کاری می شود. چشمان خمارش تازه از لای پلک های سنگینش بیرون می افتد. مژه های غبار گرفته از دود ترایک تو نور ضعیف لامپ نمایان میشود. دود را بازی بازی از لای لب های کدرش بیرون میدهد و صدایش از تهه حلقش جوری که دود توی گلویش به زبان راه ندهد، بیرون میزند و میگوید:
– پسر آخه این چه سوالیه که میپرسی، تو مردسه چی نشونتون میدن ها؟ برو از آقا معلمت بپرس و این ترایکو کوفتم نکن.
اگر تریاک کاری شود و به سلول، سلول بدنش برسد و جان دوباره به رگهایش ببخشد. اگر خون کدرش دوباره به مغزش پمپاژ شود، لابد جواب پسر را میدهد. لابد چیزی از خودش سرهم میکند و جواب پسرک را میدهد.
-حالا برو سر دَرست.
-باشه بابا ولی..
-اَه، دیگه ولی و اما توش نیار پسر
پسر نگاه نگرانش را از بابا میگیرد و کنج اتاق لابلای وسایل خیاطی مادرش مینشیند که پهنشان کرده و حالا رفته داخل آشپزخانه تا چیزی برای ظهر بپذد.
کفتر چاهی لب بلوک پنجره دنبال ماده اش افتاده و بق بقو میکند. دود حالا تمام اتاق را پر کرده است. از لابلای حفاظهای زنگ زده پنجره نور خورشید روی فرش قرمز می تابد و تریاک کاری می شود.
مرد مدام سیخ را روی لبه های فلزی گاز میسابد و به شعله ها نگاه میکند که وقتی تن سیخ فلزی به تن لوله های بالای گاز میخورد قرمز میشود.
-امین
امین، بابا بیا اینجا تا جواب سوالتو بهت بگم
امین سر ذوق میآید و پهلوی بابا میرود
-بابا ببین، حتمنی تو چوب هم یه چیزی به یه چیز دیگه میخوره که اینجوری رنگ شعله عوض میشه.
امین سرش را با تعجب تکان میدهد و در فکرهایش غرق میشود که چه چیزی به چه چیزی میخورد که اینطور میشود.
-حتمنی تو چوب هم یه چیزی هست که اینجوری میسوزه. هر چیزی که بسوزه یه رنگی داره. مثلا همی ترایاک و ببین دود میشه و این رنگی میشه.
حالا مرد سیخ و سنجاق را بهم چسبانده و دود را با ولع کمتری داخل ریه هایش میدهد.
-حالا فهمیدی بابا
-آره بابا ولی خب چی تو چوب هست که رنگش زرده
-اینو دیگه باس از آقا معلمت بپرسی
زن از داخل آشپزخانه سفره به دست سر میرسد و با اخم میگوید:
-سیر نشدی؟ جم کن بساطتت رو، این بچه یه لقمه نون بخوره باید ظهر بره مدرسه
-امین مامان! بیا این سفره رو پهن کن
امین سفره را از دست مادر میگیرد و گوشه خلوت تر از اتاق پهن میکند. بوی کتلت با دود تریاک قاطی شده است.
مرد همیشه به سنت قدیمی ترها نمک کف دست می پاشد و قبل و بعد غذا میخورد.
-امین، اون نمکدون و بده به بابا
همینطور که پای بساط نشسته است نمک را کف دست میپاشد و توی حلقش میریزد و مابقی را که کف دستش چسبیده اند را روی شعله گاز میپاشد.
نمکها روی شعله می ریزند و رنگ شعله به زردی میزند. پدر و پسر نگاه هم می کنند و با هم میگویند:
-پس چوب هم نمک داره که زرد میسوزه…
دیدگاهتان را بنویسید