او را با نام احمد محمود میشناسیم نوسینده ای که از جریان سیال زندگی نوشت. در زیر معرفی از نویسنده و آثار او را خواهید خواند. قصه اینکه چرا نام فامیل خود را به محمود تغییر داده از قرار زیر است
نام اصلياش “احمد اعطا” است. داستان “صب میشه” را از ترس دوستانش که مبادا سر به سرش بگذارند، با نام مستعار “احمد-احمد” در سال 1333 به عنوان اولین داستانکش به مجله امید ایران میفرستد که با همين نام هم چاپ ميشود، اما مسوولان مجله به او پيشنهاد ميکنند براي دفعات بعد نام مستعارش را عوض کند و او هم آن را به احمد محمود تغییر میدهد.
احمد محمود نُه مجموعه داستانهای کوتاه و شش رمان را به رشته تحریر درآورده است
مجموعه داستانهای کوتاه
- مول
- دریا هنوز آرام است
- بیهودگی
- زائری زیر باران (موسسه انتشارات امیرکبیر)
- غریبهها و پسرک بومی (موسسه انتشارات امیرکبیر)
- دیدار
- قصه آشنا (انتشارات نگاه)
- از مسافر تا تب خال
- سه کتاب شامل سه مجموعه داستان (مول،دریا هنوز آرام است،بیهودگی)
رمانها
- همسایهها
- داستان یک شهر
- زمین سوخته
- مدار صفر درجه (3 جلد)
- درخت انجیر معابد
- آدم زنده(ترجمه) – اثر ممدوحبن عاطل ابونزال
- دو فیلمنامه
آثار احمد محمود بعد از انقلاب توسط انتشارات معین به چاپ رسیدهاند

موضوع اکثر رمانهای او شرح حالی از اجتماع است که در کارهای او همیشه نوعی از حمایت نسبت به مردم فرو دست وجود دارد. توصیف محیطی شگفت انگیزی که خاص قلم احمد محمود است. اگر از خواندن جزئیات، شرح تمام و کمالی از محیط اطراف با بهترین چینش کلمات لذت میبرید. آثار این نویسنده بهترین برای شما خواهد بود. چنان کلمات در روح شما نفوذ خواهد کرد و چنان بر وجود شما مینشیند که غیر قابل باور خواهد بود که کلمات این چنین قدرتی داشته باشند. در رمانهای احمد محمود، حال و هوای جنوب ایران به بهترین شکل ممکن شرح داده میشود. در زیر گوشه ای از داستان همسایهها را خواهید خواند.
“ﭼﺮاغ ﺗﻮري ﺷﺎﻃﺮ ﺣﺒﯿﺐ ﮐﻮﭼﻪ را روﺷﻦ ﮐﺮده اﺳﺖ. ﯾﮏ دﺳﺘﻪ اﻻغ از ﺟﻠﻮ رد ﻣﯽ ﺷﻮد. اﻻﻏﻬﺎ ﯾﻮرﺗﻤﻪ ﻣﯽ روﻧﺪ. ﻏﺒﺎر ﺧﺎك ﻧﺮم، ﮐﻮﭼﻪ را ﭘﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻏﺮوﺑﻬﺎ، ﻫﻤﻪ ﺧﺮﮐﭽﯿﻬﺎ، اﻻﻏﻬﺎﺷﺎن را ﻣﯽ ﺑﺮﻧﺪ ﻟﺐ ﮐﺎرون آﺑﺸﺎن ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎ اﺑﺮاﻫﯿﻢ و ﯾﺎ ﺑﺎ ﺣﺴﻨﯽ، اﻻﻏﻬﺎي رﺣﯿﻢ ﺧﺮﮐﭽﯽ را ﻣﯽ ﺑﺮﯾﻢ ﻟﺐ ﮐﺎرون. برای الاغها سوت میزنیم که آب بخورند. بعد، سر و صورت خودمان را هم میشوئیم.بعد سوار میشویم و تاخت میگذاریم. از آندفعه که سُک تو پوست چرمه شکست، تا حالا دیگر سوار الاغ نشدهام.جرات نکردم به رحیم خرکچی هم بگویم. با سوزن خیاطی سک درست کرده بودم که الاغ را به تاخت وادارم تا از ابراهیم جلو بزنم.
– اﺑﺮام، اﮔﻪ ﺳﻮزن ﺗﻮ ﭘﻮﺳﺖ اﻻغ ﺑﺸﮑﻨﻪ ﭼﻄﻮ ﻣﯿﺸﻪ؟
– اﻻغ ﮐﻪ آدم ﻧﯿﺲ… از اﯾﻦ ﭼﯿﺰا دردش ﻧﻤﯿﺎد
– اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﺣﺮف ﻣﻔﺖ ﻣﯽ زﻧﺪ. ﭼﻄﻮر دردش ﻧﻤﯽ آﯾﺪ. ﻣﮕﺮ ﮔﻮﺷﺖ و ﭘﻮﺳﺖ اﻻغ ﺑﺎ ﮔﻮﺷﺖ و ﭘﻮﺳﺖ آدم ﻓﺮق ﻣﯽکند
مادرم میآید
-خالد چرا اینجا نشستی؟
ﻧﺸﺴﺘﻪ م ﺗﺎ ﺳﺮﭼﺮاﻏﯽ ﺑﮕﺬره. ﭼﻮب ﺧﻂ را ازم ﻣﯽ ﮔﯿﺮد و ﻣﯽ رود. از دور ﻣﯽ ﺑﯿﻨﻢ ﮐﻪ ﺷﺎﻃﺮ ﺣﺒﯿﺐ ﺧﻢ ﻣﯽ ﺷﻮد و از زﯾﺮ ﻣﻨﺒﺮ، ﻧﺎﻧﻬﺎي ﺳﺮد را، ﻧﺎﻧﻬﺎي ﺳﻮﺧﺘﻪ را، ﻧﺎﻧﻬﺎي ﺧﻤﯿﺮ، ﮔﺪاغ دار و اﻓﺖ را ﺑﯿﺮون ﻣﯽ آورد و ﻣﯽ دﻫﺪ ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﺎدرم. اﻧﮕﺎر از ﻣﺎدرم ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ. اﺧﻤﺶ ﺗﻮ ﻫﻢ اﺳﺖ اﻣﺎ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﻤﯽ زﻧﺪ. وﻟﯽ اﮔﺮ ﻣﻦ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدم؟… ﻫﻮا ﺗﺎرﯾﮏ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺑﻮي ﺗﺮﯾﺎك ﺧﻮاج ﺗﻮﻓﯿﻖ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﺪ ﺗﻮ ﺣﯿﺎط. ﺑﺎﻧﻮ ﻧﺸﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻨﺎرش. ﻧﻮر ﻻﻣﭙﺎ، ﭼﻬﺮه اﺳﺘﺨﻮاﻧﯽ ﺧﻮاج ﺗﻮﻓﯿﻖ را ﺳﺎﯾﻪ روﺷﻦ زده اﺳﺖ. رﺣﯿﻢ ﺧﺮﮐﭽﯽ، زﯾﺮ ﺑﻐﻞ زﻧﺶ را ﻣﯽ ﮔﯿﺮد و از اﺗﺎق ﻣﯽ آوردش ﺑﯿﺮون و ﺟﻠﻮ اﺗـﺎق رو ﻟﺤـﺎف درازش ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. اﺗﺎق ﻣﺶ رﺣﯿﻢ ﮐﻨﺎر اﺗﺎق ﭘﺪرم اﺳﺖ. اﺳﺘﺨﻮاﻧﻬﺎي ﺻﻮرت زن ﻣﺶ رﺣﯿﻢ ﺑﯿﺮون زده اﺳﺖ. ﭼﺸﻤﻬﺎش آﻧﻘﺪر ﮔﻮد ﻧﺸﺴﺘﻪ اﺳﺖ ﮐﻪ آدم ﺧﯿﺎل ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻓﻘﻂ دو ﺳﻮراخ ﮐﺪر ﺗﻮ ﺻﻮرﺗﺶ ﻫﺴﺖ. ﻟﺒﻬﺎش ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﺸﮏ و ﭘﻮﺳﺘﯽ اﺳﺖ. ﺗﻮ ﻣﻮﻫﺎش ﺗﺎرﻫﺎي ﺳﻔﯿﺪ دوﯾﺪه اﺳﺖ. آرﻧﺠﺶ اﻧﮕﺎر ﮔﺮﻫﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻃﻨﺎب ﮐﻠﻔﺖ زده ﺑﺎﺷﯽ.”
به گفته خود احمد محمود داستان نویسنده شدنش و ورود به وادی نویسندگی با خواندن داستان فردا از صادق هدایت یا چیزی شبیه به این داستان شروع شده است.
احمد محمود اولین رمانش را در سال 42 آغاز و در سال 45 به پایان رساند. کتاب همسایهها در حکومت پهلوی یک کتاب ضد حکومت و در زمان جمهوری اسلامی به عنوان یک کتاب مبتذل تشخیص داده شد و به همین دلیل هیچ وقت به چاپ رسمی نرسیده است. قضاوت با آنها که میخوانندش! کتاب داستان یک شهر دومین رمان بلند احمد محمود، ادامهای از رمان همسایهها است که روزهای یک تبعیدی را شرح میدهد
بعضی او را عضوی از حزب توده میدانند اما به گفته خودش: عضو جوانان حزب توده بودم ولی هیچکدام از آرمانهای آنها را نمیشناختم. تنها دلیلی که تودهای شناخته میشوم این بوده که ظلم حاکم بر جامعه را میدیدم و همیشه خواستهام با این ظلم مبارزه کنم.
او درباره داستان نویسیاش میگوید که
داستان فقط یک روایت نیست بل یک داستان، تعریف است توام با حرکت
او در چهارم دی ماه 1310 در شهر اهواز به دنیا آمد و در دوازدهم مهرماه 1381 در تهران دیده بر جهان فرو بست.
دیدگاهتان را بنویسید