اگر میدانستم در برههای از زمان رکورد موز و گوجه را پشت سر خواهی گذاشت و به آستانه ۱۶ هزار تومان هم خواهی رسید مطمئنا نام تو را از همان روز اول پیاز رحمت الله می خواندم.
آه ای پیاز مهربان، میدانم که آنها تو را به دسته میوهها راه ندادند و تو را ترد کردند. اما تو به کمک مسئولان با لیاقت ما سر بالا آوردی و میان سیلابها خودت را هم تراز میوهها کردی.
پیاز عزیزم میدانم که این روزها باید تو را در ویترین مغازه های لوکس جستجو کنم. چه بسا دنیا بالا و پایین دارد و دلم میخواهد دانهای از تو را چون سیبی به دست بگیرم و بوسهای بر آن اندام دلفریبت بزنم.
آه از فغان و دوری، با آن لباس توریات که زیبایی ملالاوری را برایم به ارمغان میآورد. این روزها هر کس سعادت داشتن گونیهای قرمز رنگ توری ات را داشته باشد سعادت دنیا و آخرت را از آن خود خواهد کرد.
البته در سپاس گذاری ما همین بس که زمان خرد کردنت چه اشکها که میریزیم و با دیدگان تَر تو را به دیگ غذا بدرقه میکنیم.
ای پیاز عزیزم، میدانم که این روزها دُر گران بهایی هستی ولی بیا و به بزرگی خودت بازار را بدست بگیر و کنترل کن.
شاید به خواب هم نمی توانستی ببینی که رکورد موز را هم پشت سر بگذاری. اما چه بسا که کسانی در این سوی عالم شیفته تو هستند و به پاس سالهای تیره و تار تو خواهان ایناند که نام تو را بر سر زبانها بیاندازند.
پیاز عزیزم، با خود به این فکر فرو رفتهام که الحق و الانصاف کاری که مسئولان محترم این کشور برای تو کردهاند هیچ یک از مقامات کشور دیگری نکردهاند و به این دلیل این را وظیفه شرعی خود بدان، که در یک نامه رسمی از عوامل این اتفاق بنظر ساده اما بینظیر برای خودت تشکر کنی.
اگر چه در این ایران عزیزم هر روز مسابقه رکورد شکنی پا برجاست. روزی تو معیار گرانی هستی و دگر روز پراید از علائم متمول بودن است.
اما این روزها نام تو سرآمد همهی آنهاست و یاد باد آن روزها که میتوانستیم اُملت مبارک را با چون تویی به درون خندق بلا بکشیم.
صد حیف و صد حیف که نشد ما دگر بار رخ زیبای تو را در کنار کباب ببینیم و این روزها که به کبابی سر کوچه مراجعه میکنم سبزی را جایگرین تو کردهاند و همین را می دانم که شهرت، این دردسر ها را نیز به همراه خواهد داشت.
به یاد داری که روزی تو را نشانه هیچ نداشتن میدانستند و هر که نان و پیاز را در سفره داشت جزو فقرا میدانستند. اما چرخ فلک این روزها زیاد بالا پایین میشود. ای کاش آنها هم دور چرخ گردون را میدیدند و به یاد میآوردند کآن نماند و این نیز نماند.

رفتی از دنیای خاموشم، بُویت را گرفتند
گونیهای خالی کهنه برگشتند و جایت را گرفتند.
در کجای جادهها راه تو از من جدا شد
در کجای قصه از من دانههایت را گرفتند
گرچه شاید روز دیدار تو در تقویم من نیست
با نگاهت تا شب جان دادنم همراه من باش
دیدگاهتان را بنویسید