دوست عزیزی که از درگاه محترم گوگل با کلید واژه های شعر استاد ابتهاج (سایه) سر از اینجا درآورده اید، در این پست، شعر زیبای “من نمی دانستم معنی هرگز را” واگویه شده است و دیگر هیچ. اگر هم علاقه ای به شنیدن داستان دارید می توانید سری به اینجا بزنید.
خانه دلتنگِ غروبی خفه بود مثلِ امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب پُر شد من به خود گفتم یک روز گذشت مادرم آه کشید؛ «زود بر خواهد گشت.» ابری آهسته به چشمم لغزید و سپس خوابم برد که گمان داشت که هست این همه درد در کمینِ دلِ آن کودکِ خُرد آری، آن روز چو می رفت کسی داشتم آمدنش را باور من نمی دانستم معنیِ «هرگز» را تو چرا بازنگشتی دیگر؟ آه ای واژه ی شوم خو نکرده ست دلم با تو هنوز من پس از این همه سال چشم دارم در راه که بیایند عزیزانم، آه
اگر مایل به خواندن چند شعر دیگر هم هستید می توانید سری هم بهاینجابزنید.
پادکست داستان های حوالی زاگرس، پادکستی است که در آن برای شما قصه هایی خوانده میشود که بیشتر در شهرهای دامنه زاگرس رخ داده است و این رشته کوه بزرگ، از گوشهای، چشم بر این اتفاقات داشته است.
آه ای واژه ی شوم
خو نکرده است دلم با تو هنوز
من پس از اینهمه سال
چشم دارم در راه
که بیایند عزیزانم
آه
ممنون علی عزیز بابت انتخاب ناب تون.
همه ی ما در هر سنی که باشیم نبود و جای خالی پدر را در هر لحظه زندگی و همه عمر مان احساس میکنیم …
همه عزیزانیکه رفتند و با ما نیستند روح شون شاد و یاد شون گرامی باد.
دیدگاهتان را بنویسید