وقتی بیست و چهار، پنج سالم بود، اصلا نمیدونستم، تو دنیا، آدماهایی هستند که بدون اینکه از تو چیزی بخوان، خیلی چیزها بهت یاد میدن. اون موقع من سرم درد می کرد برای پیرمردهایی که قصه می گفتن و متاسفانه خیلی دور و اطرافم نبود و اگر هم بود، خیلی قصه گو نبودن. اون پیرمردها رو هیچ وقت پیدا نکردم، اما با آدمی آشنا شدم که راهی رو نشونم داد که در بهبود مسیر زندگیم تاثیرگذار بوده و هست. محمدرضا …