با همه بی سر و سامانی ام باز به دنبال پریشانی ام طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام آمده ام بلکه نگاهم کنی عاشق آن لحظه ی طوفانی ام دل خوش گرمای کسی نیستم آمده ام تا تو بسوزانی ام خوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام حرف بزن ابر مرا باز کن دیر زمانیست که بارانی ام خوب ترین حادثه می دانمت خوب ترین حادثه می دانی ام حرف بزن …
Month: مرداد ۱۳۹۹
دوست عزیزی که از درگاه محترم گوگل راه به این خراب آباد رسانده ای، اینجا سخنی چند از عوالم کارمندی و همانطور که از عنوان مشخص است داستان کوتاهی در باب افسردگی بعد از حقوق است. امیدوارم اگر به دنبال رفع افسردگی هستی این داستان که کمی مایه ی طنز در آن است به دادت برسد. داستان کوتاه: افسردگی بعد از حقوق چندی پیش در جوار دوستان به گپ و گفتی معمولی در باب حقوق و گرانی و تورم مشغول …
روی همه چیز نام می گذاریم. انسان و حیوان و دره و درخت. تا به حال چیز بدون نام که دیده است آخر. پرنده ای روی کولر در بالکن لانه کرده است. وقتی نبودیم آمده است و از سکوت خانه مان بهره جسته. حالا در گرمای اول تابستان توی اتاق می نشینیم چون دلش نمی آید لرزش کولر صدمه ای به تخم های کبوتر برساند. شب ها کبوتر ماده روی تخم است و روزها کبوتر نر، این را در مستند …