یک آدمی هست بنام آقای منصور ظابطیان که به عقیده من، یکی از آن کار درستهای عالم رادیو است. صدای گیرا و دلنشینی دارد و به تازگی با “پادکست جعبه” دوباره قصد دارد که حال ما را خوب کند. خب این پادکست جعبه به تعریفی از خوده همین آقا منصور، عبارت است از: درِ این جعبه را که باز کنید چیزهایی از ادبیات، فرهنگ و هنر پیدا خواهید کرد، شاید هم چیزهای بیشتر… پادکست جعبه قبلترها یک برنامه …
Month: مهر ۱۳۹۸
او نه بچه ناف تهران، نه حداقل یکی از شهرهای بزرگ و نه حتی یکی از شهرهای کوچک بود. او یک آدم معمولی از یک روستای پرت و دور از دسترس بود. طبق روال معمول و مرسوم ولایاتِ در تنگنایِ ایران. او چون هزار بچهی قد و نیم قدی که در روستایشان مدرسه نبود باید برای درس خواندن به روستای مجاور و حتی جایی دیگر کوچ میکرد . باید گفت و بگویم که او به هیچ عنوان در رسته و …
از همان موقع که رضاشاه لایحه خدمت اجباری نظام وظیفه را در سال 1303 به مجلس شورای ملی فرستاد هر عضو نر این جامعه وقتی اعداد سنهایشان از یک مقداری بالاتر رفت باید بروند و برای وطن خدمت کنند. اگر ورداری از یک پسر، تاریخ ازدواجاش یا چه میدانم تاریخ زادروزش را بپرسی، شاید کمی مکس کند و بعد از فشار به نورنها و فسفرهای مغزش بگوید فلان تاریخ و شاید هم اشتباه بگویدش. اما ! اما اگر ورداری از …
در زیر هر چه که هست در شرح وقایعی میگذرد در راستای اعتراف به یک قتل عمد و از این رو باید به این نکته توجه کنید که این اعتراف خارج از همهی خصومتهای شخصی است. او همان طور معقول و با وقار به تماشای دنیای خودش مشغول، کنار در ایستاده بود . در آن پوزیشن، ابدا حتا یک اپسیلون هم در کار دیگران مداخله نمیکرد و اگر بخواهیم از حق نگذریم با کسی کاری نداشت. همانطور که یک ژست …
به دنیا آمده بود تا در سکوت فجیع ناکی زندگی کند. نه اینکه نخواهد چیزی بگوید، نه اینکه نخواهد از غم دل، از خشگلی دختر همسایه، از عاشق شدنهای گاهبهگاه جوانی نگوید. حسن، لال بود اما ده برابر بیناتر، صد برابر با ادراکتر و هزاران برابر مهربانتر. کنار در خانه نشسته بود بچههای محل دست در دست مادرانشان میرفتند تا برای مدرسه رفتن در بهداشت چکآپ شوند. مجید بوالحسنی بزور مادرش کشیده میشد گاهی آرام و رام بود و گاهی …
استاد گچ کار هر دیوار به متراژ 12 متر مربع را با چیزی حدود 5 بسته سیگار زر تمام می کرد. هر ماله ای که روی دیوار می کشید تا گچ دیوار را صاف کند یک پُک قایم از سیگار پشت آن بود. هر استانبولی از گچ یک آرزوی محال بود که در کمتر از نیم ساعت تمام شود. تابستان از سر اینکه وسط کوچه ویلان پی بچه های دیگر نگردم. از پی اینکه مهارتی یاد بگیرم تا در آینده …