همواره در هنگامی که به روز زادروز خود نزدیک می شوم بی آنکه دانسته باشم در کنج کنج دنیا چندین انسان زاده می شود و می میرد، به این فکر خواهم کرد که فصل های زندگی به سرعت در حال گذر هستند. فصل هایی که همیشه هستند و این ما انسان ها ایم که میان انها، به دور خورشید در حال طواف هستیم. و همواره در فکر حقارت انسانی. به اینکه انسانی چقدر حقیر و کوچک است در زمین، آسمان …
Month: فروردین ۱۳۹۸
دوست عزیزی که از درگاه محترم گوگل با کلید واژه های شعر استاد ابتهاج (سایه) سر از اینجا درآورده اید، در این پست، شعر زیبای “من نمی دانستم معنی هرگز را” واگویه شده است و دیگر هیچ. اگر هم علاقه ای به شنیدن داستان دارید می توانید سری به اینجا بزنید. برای شنیدن شعر با صدای خود شاعر به اینجا بروید خانه دلتنگِ غروبی خفه بود مثلِ امروز که تنگ است دلم پدرم گفت چراغ و شب از شب …
سپیده صبح جوراب هایش را از پشت بخاری بر می داشت. هر شب جوراب ها را خودش داخل حیاط چنگ میزد و می شست. پیرمرد بازنشسته حال و هوای خودش را داشت. سپیده که میشد جوراب ها، به پا شده بود. اُورکُت مرتب و تیره رنگاش را پوشیده بود و رفته بود پی نان. هر روز اولین نفر صف نانوایی سنگک بود. از اینور شهر می رفت آنور شهر که قدمی زده باشد و از سنگکهای محله قدیم بخرد. کله …
خب قطعا همانطور که از عنوان پست مشخص است اینجا از تجربه ای خواهید خواند در مورد اینکه چطور یک انشاء جانبخشی به اشیاء بنویسیم؟ بنظرم تمامی اجسامی که در اطراف ما هستند جاندار اند. اینگونه که کافی است کمی خیال پرداز باشید. کافی است برای همه ی اجسام شخصیت قائل شوید. اما چطور؟ اینطور که همه ی جسم هایی که در طبیعت هستند را قطعا بهتر و آسان تر میتوان یک جاندار تصور نمود. درختان، سنگها، کوه ها و …
چرک نویسی به نظر من، نوعی از نوشتن است از هر آنچه که بی محابا می نویسید و محصول تراوش های گاه به گاه ذهن شماست که قرار نیست کسی آنها را بخواند. این نوشته مسلما خالی از هر گونه ارزش ادبی و کلی چیز دیگر است که من اطلاعی از آنها ندارم. پس اگر از گوگل به اینجا رسیده اید تنها یک چرک نویس را خواهید خواند که گویا به شکل یک شعر در قالب شعر نو سپید نوشتهام. …
فن سالاری یا تکنوکراسی از دیرباز یکی از عوامل پیشرفت در جوامع صنعتی بوده و هست. کتاب تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران از ان دست کتابهایی است که تاریخ شکل گیری چندی از مهمترین صنایع را در ایران بصورت بسیار عالی شرح میدهد. در معرفی کتاب تکنوکراسی و سیاستگذاری اقتصادی در ایران باید گفت که شرحی از شکلگیری و پایههای اقتصادی ایران به روایت آقای دکتر رضا نیازمند را با قلم شیرین آقای علیاصغر سعیدی خواهید خواند. انتشارات لوح …
غزل شاکری بود گویا، میخواند که تو با قلب ویرانهی من چه کردی. افشین یدالهی تازه رخت بر بسته بود از این دنیای ما آدمها. اما شعرش زمزمه میشد وسط کتاب فروشی در خیابان انقلاب. از جفایی گویا سروده بود. از همانها که عاشقی دلسوخته هر چه داشته در پیش کشِ یار گذاشته و آخر سر هم سکهای به دامنش انداختهاند که با غم فراغ در کف دستش سنگینی میکند. چنان میگفت که در ابریشم عادت بوده است. بی یار …
واژههایی که احتمالا ذهن هر آدمی را به روی پاکت ها میکشاند. تا به حال به این فکر نکرده بودم که انسان ها حتی در زمان حیاتشان هم تاریخ انقضا خواهند داشت. وقتی واژه انقضا را در واژهنامه دنبال میکردم تا درک عمیق تری از این کلمه پیدا کنم با واژگانی همچون: سپری شدن، به سر آمدن، نابود گردیدن و اتمام مواجه شدم. براستی “سپری شدن” عمر نیز نوعی دیگر از این واژه است. یا شاید اتمام یک فصل از …
حکایت مَش صفا حکایت پیرمردی است که رفیق پرندهها بود و موتوری بامرام میدان شهیاد (به قول خود مَشتی صفا). چهار فصل سال موتورش روی دو جک بود. چه برف میامد چه باران مثلِ آتشنشانها همیشه آمادهباش بود. کل سال یه روز هم غیبت نداشت. همیشه خدا آنجا بود. سرما و گرما هم سرش نمیشد. فصل به فصل میآمد و مسافر مسافر از ترمینال غرب پا میگذاشتند تو تهران و مشصفا اطلاعات گردشگری دم دست بود. موتوری بود چه موتوری، …
به گمانم فرهاد بود که میخواند شنبه روز بدی بود روز بیحوصلگی. رفته بود در مغزم که شنبهها روز بیحوصلگی است، روز سرودن یک غزل است. شروع داستان شنبه تکراری. مدرسه که میرفتم شنبه های سالهای تحصیلی ابتدایی را دوست میداشتم. با ذوق، اول صبح از خواب پا میشدم تا خود را به مدرسه برسانم. صبحها محلهها پر میشد از بچههایی که روانه میشدند به سمت مدرسه. یادم میآید کلاس اول ابتدایی همه کیف داشتیم اما سالهای بعد هر کس …
دوست عزیزی که از گوگل به اینجا رسیدهاید، این نوشته در دو بخش انتشار یافته و شما به قسمت دوم آن که جانبخشی به اشیاء۲ باشد رسیده اید. برای خواندن بخش اول همین انشاء به اینجا بروید. جانبخشی به اشیاء۲ فروشنده دورهگرد تابستانها به روستا میآمد و پارچه و زیور آلات و هر آنچه زنها میخواستند برای آنها به همراه میآورد و شب را در خانه یکی از روستاییها میماند. از قضا آن شب به خانه چوپان رفت. سالهای سال …
اگر میدانستم در برههای از زمان رکورد موز و گوجه را پشت سر خواهی گذاشت و به آستانه ۱۶ هزار تومان هم خواهی رسید مطمئنا نام تو را از همان روز اول پیاز رحمت الله می خواندم. آه ای پیاز مهربان، میدانم که آنها تو را به دسته میوهها راه ندادند و تو را ترد کردند. اما تو به کمک مسئولان با لیاقت ما سر بالا آوردی و میان سیلابها خودت را هم تراز میوهها کردی. پیاز عزیزم میدانم که …