آخر های زمستان بود. همیشه در آن حوالی، در آن نقطه می توانستم او را ببینم. از دور دست ها، از کوه های مقابل. او یک مهربان دوست است. در …
Month: تیر ۱۳۹۷
داستان پیرمرد و جوان در مورد اتفاقی است که سال ها پیش در خیابان ولیعصر دیدم و تا مدت ها به این فکر می کردم که سرگذشت آن جوان چه …
این روزها تصمیم گرفته ام بخشی به نام داستان کوتاه در بلاگ اضافه کنم. و اگر عمر مرا اجازه دهد آن را ادامه خواهم داد. این اولین بار است که …
اگر به وقت خود اهمیت می دهید.اگر مطالبی که بارعلمی ندارند دنبال نمی کنید و هزاران اگر های دیگر.خلاصه اینکه این متن چیزی جز یک ترشح ذهنی نیست. لطفا سالن …
داشت روی میز را تمیز می کرد. بی انکه نگاهی به اطراف کند در خود بود. دستمال بر دست، گویی تمام حواسش در ان میز شیشه ای بود.اما اینگونه نبود. …