همیشه در آرزوی زیستن در مکانی بودم که صفای طبیعت در نگاه مردمش و صافی هوا در وجودشان باشد. بواقع، و به دور از هیچ تملق گویی، در میان آنها، ایل و عشایر بهترین هستند.
سالها پیش در میان زاگرس سرافراز مهمان ایل بودم. ایل بختیاری و آن روزها در نظرم یکی از بهترین ایام زندگیام به حساب میآید. در همین باب، هر چه که مرا به حال و هوای ایلی و عشایر نزدیک کند در طلباش کم نخواهم گذاشت.
مدتی پیش عنوان کتابی، نمی دانم از کجا و به چه نحوی به گوشم رسیده بود که در آن کلمه ایل وجود داشت. بر آن شدم تا بدستش آورم. با یک جستجوی ساده در بستر اینترنت به کتاب بخارای من، ایل من نوشته بنیان گذار آموزش و پرورش عشایری ایران آقای محمد بهمن بیگی رسیدم.
گمان میبردم که کتاب داستان بلندی باشد از نشیب و فرازهای نویسنده که در تهران درس خوانده و به ایل بازگشته است. گمانم تا حدودی درست از آب در نماید. در عنوان کتاب داستان کوتاه فارسی آمده است که در واقع روایتهای پراکندهای است از شرح حال ایل قشقایی و فضای دهه های قبل از انقلاب.
قلم شیوا و دلنشین این معلم گرانقدر، آنطور که بخواهی و باشد، گیراست و شما را با اصطلاحات مطبوع ایلی آشنا میسازد. تمثیلها، تشبیهها، همه آدات نگارش به نحو احسن انجام شده و در نظرم در کتاب به شیوهی بسیار خوبی آمده است.
روایتهای ایل در قالب نوزده داستان کوتاه آورده شده است. از داستان کوتاه بوی جوی مولیان که روایت زندگی نویسنده و چگونگی برگشتن دوبارهاش به ایل است تا داستان کوتاه در بویراحمد که تاریخ مصوری است از آنچه در آن ایام در این دیار گذشته است. در زیر قسمتی از داستان بویر احمد را خواهید خواند که حرف دل بسیاری از ماست!
**************************************************************************
سال های بسیار در این گیرودار بودم که کجا زندگی کنم. کودکی را در ایل و جوانی را در شهر به سر آورده بودم. به هر دو محیط دل بسته بودم. نمی توانستم از هیچ یک جدا شوم. همین که در شهر دست به کاری می زدم یاد ایل فرارم می داد. همین که مدتی در ایل می ماندم هوای شهر بی قرارم می کرد. بین ایل و شهر سرگردان بودم. به گیاهی می ماندم که ریشه اش در ایل و ساقه اش در شهر بود. از یکی غذا و از دیگری هوا می خواستم.
در تاریکی زوایای وجودم دو نیروی سرکش و ناسازگار به هم افتاده بود. کوه باشکوه، دشت بی کران، جنگ سبز، کانون خانوداده، آزادی و آزادگی روبروی شهر و رفاه، اسم و رسم و نام و نشان ایستاده بود. شرمنده ی شک و تردید های خودم بودم. و راهی جز آن نداشتم که به یکی از این دو اردو بپیوندم. لیکن دل در گرو هر دو داشتم. پیروزی هر یک بر دیگری جانم را می تافت. در اندیشه آشتی آنان بودم. در جستجوی شغلی بودم که کوه و بیابان را به شهر و خیابان بپیوندد. آموزش عشایرهمان بد که می خواستم. راه نجات خویش را یافتم. از آن پس، نه شهری بودم و نه ایلی. هم شهری بودم و هم ایلی. در شهر اقامت داشتم عمرم در ایل می گذشت.
**************************************************************************

در ابتدا این کتاب را نشر آگاه در سال 1368 به چاپ رسانده اند. اما کتابی که بنده توانستم آن را تهیه کنم از نشر همارا است. کتاب در ۲۵۴ صفحه است و تا به امروز که بهمن ۹۹ باشد به چاپ سوم رسیده است. البته شایان ذکر است که این کتاب توسط نشریات دیگری هم به چاپ رسیده است که بنده موفق به پیدا کردن این نسخه شدم. اگر خدا قبول کند و مسئولین محترم صحنه جدیدی برای مملکت رو نکنند و قیمت دلار بالا و پایین نشود، قیمت کتاب تا به امروز و در همین لحظه نگارش ۴۵ هزار تومان است. در زیر هم لیستی از کتابه ای این نویسنده قرار می دهم.
۱. بهمنبیگی، محمد. عرف و عادت در عشایر فارس، انتشارات بنگاه آذر، ۱۳۲۴ چاپ دوم: انتشارات نوید شیراز ۱۳۸۱
۲. بهمنبیگی، محمد. بخارای من ایل من. انتشارات آگاه، ۱۳۶۸
۳. بهمنبیگی، محمد. اگر قرهقاچ نبود. انتشارات باغ آدینه، ۱۳۷۷
۴. بهمنبیگی، محمد. به اجاقت قسم. انتشارات نوید شیراز، ۱۳۷۹
۵. بهمنبیگی، محمد. طلای شهامت. انتشارات نوید شیراز ۱۳۸۶
امیدوارم بخوانید و لذت ببرید..
در زیر ویدئویی از خوانش نویسنده از کتاب بخارای من، ایل من قرار داده شده است