یادها هرگز پاک نمی شوند. خاطره ها هرگز جایی نمی روند فقط میان انبوهی از روزمرگی ها، گاهی سرد و خشن، و گاهی میان تنهایی ها، داغ و غمگین می شوند.
گاهی نمی شود. گاهی تمام کائنات دست در دست هم می دهند و نمی شود و اما دگر روز خبری از هیچ نیست. پشت یک هیچ بزرگ پنهان می شوی و در عمق ها فرو می روی.
ناگزیر جدایی سر خواهد رسید
یا خودش می آید یا خودمان بنای آن را می گذاریم
پیش از آن دفتری را شروع به نوشتن می کنیم بنام سرنوشت
قول ها، لیست ها و همه ی آنچه که از چهار دیواری خانه مان به دور است
خیال هامان پر خواهند گرفت رو به جهانی که تا به حال در آن پای نگذاشته ایم
اما فقط در باب خیال
چند باری دل دریا می کنیم و بال می گیریم
حال چون کبوتر بال شکسته ای، هر دو در کنجی هستیم
یک کنج تاریک
همیشه کنار پنجره، جای یک حضور خالی خواهد ماند
همیشه حسرتی برای آینده خواهد بود
یک لبخند گذرا
یک نگاه ساده
یک عکس
می تواند تو را تا مهرگان برساند.
م ف
د ت