دوست عزیزی که با کلید واژه داستان کوچه ما به اینجا رسیده اید. کوچه ما نام رمانی است نوشته آقای اکرم عثمان که اگر تمایلی به معرفی در مورد یکی از کتاب های ایشان دارید می توانید سری به اینجا بزنید.
داستان کوتاه: کوچه ما
آفتاب ظهر می تابد روی شهر. کوچه های شهر آرام اند و مردم از گرمای تابستان، درون خانه ها پناه گرفته اند. اما در کوچه برق رفته است. گرما امان بریده و پنجره ها باز شده اند.
سایه ی آپارتمان های جنوبی، روی حیاط خانه های شمالی افتاده است. کوچه به قدر عبور یک ماشین جا دارد. هیاهوی کوچه به داخل خانه ها راه گرفته و برعکس صدای خانه ها، درون کوچه رفته است.
زنی با دخترش حیاط خانه شان را آب و جارو می کنند. دخترک، بازی گوشی می کند و آب را به سر و صورتش می پاشد و لباس هایش را خیس می کند. مادرش غرولند می کند.
-دختره
-دختره
-من این بالام
-اینجا
-بالا رو نگاه کن، طبقه دوم
دخترکی دیگر از پشت نرده های پنجره ای در طبقه دوم خانه های جنوبی صدا می کند. برق رفته و دیگر تلویزیونی نیست تا آنها را در خانه سرگرم نگه دارد. از سر همین به دیدار کوچه آمده است.
-دختره، منو نگاه کن
-اسمم ساجدست.
روی تلفظ اسمش که می رسد، مکث می کند، بعد الف آن را آرام می کشد. هر بار که تکرار می کند الف را می کشد. صدایش شیرین است. به دل می نشیند.
در خانه های شمالی، زن و شوهری دعوایشان شده. صدایشان داخل کوچه هم می آید. به هم دیگر بد بیراه می گویند. از یکدیگر احساس تنفر می کنند.
-ازت متنفرم
-فکر می کنی من کشته مردتم، منم ازت متنفرم، حالم ازت بهم می خوره
ساجده آنور کوچه، دخترک را مدام صدا می کند. کاری با تنفر آدم بزرگ ها ندارد. در دنیای خودش به دنبال دوستی می گردد که با او هم صحبت شود.
-مامانِ دختره، بهش بگو من اینجام
دختر در حیاط نگاهش را به سمت بالا می کند و از آب بازی دست می کشد.
-اسمت چیه دختره؟
-من ساجدم
-منم بهارم.
ساجده تند تند تهِ خانه شان میدود و به مادرش اطلاع می دهد که دوستی پیدا کرده است.
در یک نقطه از کوچه ما دوستی آغاز می شود و در طرف دیگر جدایی نطفه می دواند. کبوترها بغبغو می کنند. گربه روی چینه راه می رود و بچه های کوچکش دنبالش راه افتاده اند. و تابستان روی محله، پهن می شود…
2 پاسخ به “داستان کوتاه: کوچه ما”
یاد کوچه ات بخیر
بعله، یاد خنده های کودک خُرد بخیر