دوست عزیزی که با کلید واژه همساده از دریچه گوگل به اینجا رسیده اید، بنده نیز چون شما از دوستداران شخصیت آقای همساده در کلاه قرمزی ام، اما در اینجا متنی را مطالعه خواهید فرمود با عنوان داستان کوتاه: همساده که تنها به موضوعی در باب همسایه آزاری میپردازد. از آنجا که همساده مترادف همسایه است، ترجیح دادم بجای لفظ عام همسایه از همساده استفاده کنم.
داستان کوتاه: همساده
صدای فریاد زن همسایه روبرویی، در سکوت سحری، نشانه های بسیار دارد که یکی از آنها بی خوابی حقیر در بستر نرم و گم ام است.
ساعت: ۴.۳۰ دقیقه بامداد.
فصل: فصل بهار
هوا: هوای خُنُک و دلچسب بهاری
موضوع ماوقع: همسایه آزاری
شرح از قرار زیر:
محله ما، محله ارامنه است یعنی اغلب انها از تبار ارامنه اند. نه اینکه مسلمان نداشته باشند اما بیشتر آنها ارمنی اند. از زمانهای خیلی دور که مرز ایران از گربه این روزها کمی فراتر بود، این قوم نیز چون دیگر ایرانیان مسالمت آمیز در کنار هم تباران خویش بوده اند. تا اینکه به اجبار یا به خواست خود به بخش های میانی مهاجرت کرده و وارد ایران امروزی شده اند.
روزگاری یهودی، مسیحی، مسلمان کنار هم زندگی کردهاند و کسی به مذهب دیگری کاری نداشته و چنان چون این روزها وجه تمایزی به شمار نمی رفته است. اما مدتی است که عدهای وسط انها موش دوانده و تفرقه گر شدهاند. بگذریم که حرف بسیار است و دل دریا.
ما مسلمانان اینجا چند صباحی است که مزاحم ایشان شدهایم و خود را در خانه یکی از مادام های محترم این قبیله جا دادهایم.
همسایه روبرویی حاج آقای بازاری است که ساختمان پنج طبقهای ساخته است وبا کرایه های گزاف، به قول خودش در خدمت مسلمین گذاشته و با گزینش اسلامی مستاجرهایش را انتخاب کرده است. هر روز قبل سحر، از ابتدای کوچه تا انتهای کوچه، زنگ ملت را به صدا در میآورد که برای سحری بلند شوند اما در خاطر شریف بیاد نمیآورد که این محله، محله ارامنه است و در آیین آنها، روزه حداقل به این شکل مسلمین وجود ندارد.
زن همسایه روبرویی یکی از همان مسلمانهای گزینش شده است که هر هفته در خانه شان تلاوت قرآن دارند اما فراموش کردهاند که در همان قران چقدر پیرامون حق همسایه سخنها گفته شده است.
اهالی ارمنی محل مجبورند چهار صبح با صدای “ذلیل مرده واسه باباتم بذار” از خواب ناز سحری برخیزند و با جملات شبیه به همان قبلی همچون “امیر کپتو بذار” به انتظار به خواب رفتن امیر بنشینند که خب دیگر خواب صبحگاهی اگر اتفاق بی افتد مزه قبلی را نخواهد داشت.
چه بسا نظامی نیز در دوران زیستش همسایه ای داشته و با ما تا حدودی هم درد بوده که سروده است
از بس که به سایه راز می گفت
همسایه ٔ او به شب نمی خفت
مادام آدم بی اعصابی است اما مهربان است. زود عصبانی میشود ولی به جایش اگر اجاره خانهاش عقب بیافتد، درک خواهد کرد که اوضاع خراب است. تنها کسی حاضر شد خانهاش را به یک جوان مجرد اجاره بدهد همین مادام بود. برعکس حاج آقای روبرویی، روز اول نه از دین و نه از تبارم هیچ نپرسید. فقط با ان لهجه شیرینش گفت:
جاوان ببین، من از قلیان بدم میآید، اگر اهل قلیان هستی برو جای دیگری.
و من هم که کلا اهل دود نبودم با شنیدن این جمله گل از گلم شکفته بود و باد در غبغب انداخته بودم که، مادام جان من اصلا سیگار هم نمیکشم و از همان روز، مادام و آقای آوانسیان رفیقهای خوب من شده بودند.
حالا نیمی از ماه مبارک گذشته است چند روز پیش جلوی شوهر همان حنجره طلایی را گرفتم و ماوقع اینکه خواب در چشمانمان خشک شده است را به عرض ایشان رساندم. ایشان نیز چون من عاجز و سرافکنده سر به زیر انداخته با دلی پر خون از حنجره طلایی، آسفالت خیابان را در جستجوی سوراخی بودند تا در آن آب بشوند. آنقدر ناله کرد که دیدم این بنده خدا همین که زیر دست آن مادر فولاد زره زنده مانده کار شاقی کرده و جرات اینکه پیام ما را برساند ندارد.
و چه بسا چون زورمان به همسایه آزار نرسید بیاد آن حکایت جناب سعدی افتادم که می گفت
در عقد بِیِع سرایی متردّد بودم. جهودی گفت: آخر من از کدخدایان این محلتم. وصف این خانه چنان که هست از من پرس، بخر که هیچ عیبی ندارد. گفتم: به جز آن که تو همسایه منی!
خانهای را که چون تو همسایه است
دَه دِرم سیم بد عیار ارزد
لکن امیدوار باید بود
که پس از مرگ تو هزار ارزد